eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا رحیم به علی گفت: "علی تندتر کار کن که باید تعداد زیادی توپ بدوزیم". علی در یک مغازه برای آقا رحیم کار می کرد. تکه های شش ضلعی را به هم می دوخت و یک توپ درست می کرد. علی خیلی فوتبال را دوست داشت برای همین یک توپ را باد کرده بود و زیر صندلی اش قایم کرده بود، هر وقت آقا رحیم از مغازه بیرون می رفت. علی در مغازه فوتبال بازی می کرد. توپ را به دیوار می زد، به سمتش بر می گشت و دوباره شوت می کرد. گاهی اوقات هم مثل گزارشگرها می گفت:" گل گل عجب گلی می زند این علی آقای گل". یک روز رضا دوست علی که از کنار مغازه می گذشت، علی را دید که در مغازه با یک توپ بازی می کند. در را باز کرد و گفت:" علی چرا با دیوار بازی می کنی؟ بیا بیرون با هم بازی کنیم". علی گفت: " نه توپ کثیف می شود". رضا گفت:" خوب با آب و صابون آن را می شوییم". علی که خیلی دوست داشت بیرون مغازه بازی کند، توپ را برداشت و گفت: " باشد. اما فقط چند دقیقه بازی کنیم". علی توپ را بیرون آورد و شروع کرد با توپ بازی کردن. رضا گفت: " شوت کن بابا". علی توپ را آرام شوت کرد. رضا گفت: " چقدر یواش بازی می کنی، باید محکم شوت بزنی". بعد لگد محکمی به توپ زد. علی نتوانست توپ را بگیرد. رضا گفت:" گل گل" و با خوشحالی دور خودش می چرخید. علی توپ را جلوی پایش گذاشت و آن را محکم شوت کرد. توپ در هوا چرخید و به درخت خورد و بعد به یک دوچرخه سوار که داشت از خیابان رد می شد، خورد. دوچرخه سوار روی زمین پرت شد. از روی زمین بلند شد و خاک لباسهایش را پاک کرد. علی دو دستی روی سرش زد و گفت:" بدبخت شدم". رضا گفت:" چیزی نشده که . دوچرحه سوار سالم هست". علی گفت: " سالم هست اما صاحب کارم آقا رحیم هست". رضا گفت:" بدبخت شدی. فکر کنم اخراجت کند". آقا رحیم توپ را برداشت و با دوچرخه اش سمت مغازه رفت. رضا به علی گفت:" من باید بروم نانوایی، خداحافظ". علی که خیلی ترسیده بود. به مغازه رفت و شروع کرد به کار کردن. آقا رحیم در را باز کرد. علی آب دهانش را قورت داد و گفت:" سلام آقا، به خدا من به رضا گفتم توپ کثیف می شود". آقا رحیم با اخم به علی نگاه کرد و گفت:" برو یک لیوان آب بیاور". علی یک لیوان آب آورد و روی میز گذاشت. آقا رحیم دست علی را گرفت. علی گریه اش گرفت:" آقا رحیم دیگر تکرار نمی شود، من را ببخشید، پول توپ را از حقوقم کم کنید". آقا رحیم گفت: " پول توپ را حتما از حقوقت کم می کنم. اما اگر توپ به شخص دیگری می خورد و پایش می شکست. آن وقت چه کار می کردی؟". علی ساکت شد. بعد از چند دقیقه گفت:" وای من چه کار خطرناکی کردم" و با صدای بلند گریه کرد. آقا رحیم توپی که تو سرش خورده بود و خاکی شده بود را برداشت و به علی داد و گفت: " این توپ دیگر به درد من نمی خورد. مال خودت باشد. اگر قول بدهی خوب کار کنی می توانی هر روز یک ساعت زودتر بروی و با دوستت فوتبال بازی کنی". علی که باورش نمی شد آقا رحیم اینقدر مهربان باشد. آقا رحیم را بغل کرد و بوسید. آقا رحیم گفت:" خودت را لوس نکن، برو به کارت برس که کلی کار داریم". ✍ به قلم خانم مريم فيروز، از اعضای خوب و فعال کانال کودک خلاق😊🌸 کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
🌷 ❣همسرم💞 شهید ڪمیل خیلے بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...😇 یادمه تابسـتون بود و هوا بود🌞 خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 «من بہ گرما خیلے حساسم»😖 ❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته☹️ بعد از چند ثانیہ احساس خیلے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... ❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا بشم😊 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط ...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳 ❣پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟ خستہ شدے⁉️😞 گفت: خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @
داستان: 🌸💞🌸💞🌸 ۵۰ 💠قسمت پنجاه: سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... ادامه دارد کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از سردار دلها حاج قاسم سلیمانی وشهدا ‍ دلم تــو را میخواهد... دوباره با نگاه مهربانت، دستانم رابگیری و از لجنزار خودم بیرون بکشی... پاکم کنی... نفهمم چگونه اما دوباره مرا به دیار خودت ببری و بنشانیم یک گوشه ی آرام! گوشه ای که همان هوا باشد و همان خاک... و همان من... ☘بنشینی کنارم و چشم خوانی کنی تمام حرفهای دلم را... . ای تویی که نمیدانمت! نمیخوانمت! نمیبینمت! میدانم بدم و میدانم بارها گذشته ام از گذشت هایی که نباید می گذشتم اما... عاجزانه از تو میخواهم به قیمت گناهانم از من نگذری... 🌸عمری است دست های ما را گرفته ای... رها مکن🙏 کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
هدایت شده از شمیم آشنا
💥مسابقه دوره دهم💥 👈👈 دهمین دوره مسابقه از مجموعه شمیم آشنا ⏰ زمان : جمعه ۱۳ تیر مصادف با ولادت امام رضا (ع) از ساعت ۱۰ صبح الی ۱۰ شب لینک در کانال قرار خواهد گرفت. 📱منبع : محتوای کانال از روز شنبه ۱۷ خرداد لغایت پنجشنبه ۱۲ تیر 🔴 مژده: از این پس ۱۰۰ هدیه ۱،۵۰۰،۰۰ ریالی به ۱۰۰ برنده خوش شانس اهدا خواهد شد. توجه توجه : شرکت در مسابقه برای عموم آزاد است پس تا می‌توانید نشر دهید. ⏳ نحوه عضویت : ابتدا پیام رسان روبیکا یا ایتا یا سروش را نصب و سپس جهت عضویت، یکی از لینک‌های زیر را انتخاب کرده و لینک دنبال کنید را باز نمایید. 🆔 https://rubika.ir/shamimeashenarubika روبیکا 🆔 eitaa.com/shamimeashena ایتا 🆔 sapp.ir/Shamimeashena سروش 🌐 www.shamiim.ir سایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امانتهای زندگی من_11.mp3
13.38M
عالیه حتما گوش کنیید ان شالله امام زمانی باشیم ،امام زمانی بمانیم و جهت ظهور امام زمانمان قدم هایی برداشته باشیم کانال فرهنگی خانواده در سروش sapp.ir/farhangekganevade🆔 کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔
☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۳ خرداد ۱۳۹۹ میلادی: Friday - 12 June 2020 قمری: الجمعة، 20 شوال 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹دستگیری امام کاظم علیه السلام توسط هارون لعنة الله علیه، 179ه-ق کانال فرهنگی خانواده در سروش🆔http://sapp.ir/farhangekganevade. کانال فرهنگی خانواده در ایتا @markazfarhangekhanevade🆔