مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_هفتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری ن
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_بیست_هشتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود!
ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست
ــ من همچین کاری نکردم
ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟
ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده
و با صدای بالاتری گفت:
ــ مطمئنم اشتباه شده
سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند،
ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید
سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت:
ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید
خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت:
ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره
پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند.
الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی .
آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند،
"نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود"
محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند.
بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد!
نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد.
سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید:
ـــ ســمانـه
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰سال دوم راهنمایی بود و ما در #کرج زندگی می کردیم . قرارشد که مقام معظم #رهبری برای دیدار با مردم کرج تشریف بیاورند. مردم همه جا را چراغانی💡 کرده بودند. من به خانه🏡 آمدم و دیدم که #رسول در خانه است. در حالی که نباید در آن ساعت از روز خانه می بود❌
🔰علتش را از رسول پرسیدم. گفت: امروز معلمشان سر کلاس گفته بود: ما نمی دانیم این #حکومت را چگونه باور کنیم⁉️ از یک طرف می گویند #اسراف گناه است و از طرفی هم شهر را چراغانی کرده اند😐!!!
🔰بروید ببینید در شهر چه خبر است ؟!!! حرفش که به اینجا می رسد رسول بلند می شود و می گوید: چراغانی که چیزی نیست، #جانمان را هم فدای آقا❤️ می کنیم.
🔰معلم هم عصبانی می شود و می گوید: #خلیلی باز تو حرف زدی؟! در این کلاس یا جای منه یا جای تو😡! رسول هم از سر جایش بلند می شود ومی گوید: #شما استادی و من به احترام شما می روم😊
#شهید_رسول_خلیلی(محمدحسن)
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
💠بهترین ازدواج و معیار #انتخاب_همسر چیست ؟
☘بهترین #ازدواج آن است که:
الف) طرفین آن از اهل ایمان باشند.
ب) در آن عملی بر خلاف رضای خدا انجامنگیرد.
ج) کم خرج و دور از اسراف و تبذیر باشد.
☘ معیارهای گزینش همسر متعدد است؛ اهم آنها از قرار ذیل میباشد:
1)کفوهم بودن، یعنی، طرفین باید از جهات مختلف با یکدیگر تناسب داشته و همگون باشند.
2) ایمان تقوا و عفافداشتن. در روایات اسلامی شدیدا از ازدواج با انسانهای بیدین و لاابالی نهی شده تا آن جا که پیامبر اکرم(ص) فرمود:«کسی که دختر خود را به شرابخوار تزویج کند مانند آن است که او را به زنا برده» (نهج الفصاحه).
3) اخلاق خوب.
4)دارا بودن فرهنگ و تربیت صحیح.
5) در پی کسب و روزی حلال بودن.
🌸🍃❤️🌷☘🌷❤️🍃🌸
💍 @masjed_gram
#ریحانه
💢 #حجاب_و_امنیت 💢
🔻تا حالا به این فکر کردی که وقتی با #آرایش و #پوشش_نامناسب، #نگاه جوونا رو اسیر خودت میکنی ... ممکنه یه وقت اونها هم تو رو اسیر #شهوت شون کنن ...؟💥
📌واقعا ارزشش رو داره واسه این که خوشگلتر دیده بشی با #بدحجابی تو جامعه واسه خودت #ناامنی ایجاد کنی⁉️
➖ممکنه بگی؛ تا حالا که اینطوری رفتم بیرون و اتفاقی برام نیفتاده😏
➕خب از کجا معلوم از این به بعدم اتفاقی نمیافته ...⁉️
⭕️پس؛ با رعایت #حجاب از خودت مواظبت کن ...
📖برگرفته از :«دختران و مزاحمتها»، ص۴۳
مؤلف :محمود اکبری
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂موانع بصیرت را برطرف کنید🍂
🌸👇 با هم ببینیم :
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 جاثیه / ۲۳ 🌴
🕋 أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَي عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَي سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَي بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ.
📛 پس آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده و خداوند او را با وجود آگاهيش به بيراهه گذاشت و بر گوش و قلبش مهر زد و بر چشمش پردهاى نهاد .
🔔پس بعد از خدا كيست كه او را هدايت كند، پس آيا پند نمىگيريد؟
🌐💠⚜⚜💠🌐
📛⇦پیروی از هوای نفس، یکی از موانع بصیرت است .
⚠️⇦هوا پرستى ابزار شناخت را از كار مى اندازد،
❌نه چشم؛ حقيقت را مى بيند
❌و نه گوش؛ حقّ را مى شنود
❌و نه دل؛ درك صحيح دارد .
🔔⇦اگر هوا پرستى حاكم شد، علم از كارآيى مى افتد حتّى دانشمندان و خواص را منحرف مى كند .
قرارگـــاهفرهـــنــــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_هشتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توا
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_بیست_نهم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد
ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد،خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید ،نگاهی به پرونده نینداخت.
اما الان این مهم نبود ،مهم بودن مهیا وتهمتی که به او زده بودند.
سمانه هنوز درشوک بودن کمیل در اینجا بود،اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد ،اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل،یاد صحبت آن خانم درمورد مسئولشان افتاد،باورش سخت و غیر ممکن بود.
کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت:
ــ رضایی
مردی جلو آمد و گفت:
ــ بله قربان
ــ دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن
ــ بله قربان
در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت.
میز را کشید و روی آن نشست،از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود،سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود،اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود ،حتی با وجود مدرک،مطمئن بود سمانه بی گناه است .
با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛
ــ تو اینجا چیکار میکنی؟جواب منو بدید؟این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟
و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود.
سمانه با گریه گفت:
ــ توروخدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟از ظهر اینجام ،هیچی بهم نمیگن،فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت،توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو،شما برا چی اینجایی؟اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن
وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد:
ــ جوابمو بده لعنتی
و صدای هق هق اش در فضای اتاق پیچید.
کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود،واینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد،البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند،چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد.
سمانه آرام تر شده بود ،اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید ،با صدای کمیل سرش را بلند کرد ،متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود!
ــ باور کنید خودمم،نمیدونم اینجا چه خبره،فکر نمیکردم اینجا ببینمت ،ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه،مطمئنم.اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی،پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه،الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه،خاموش کردم تا فکر نکنی دارم ابازجویی میکنم،الان فقط کمیل پسرخالتونم،هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید.
سمانه زیر لب زمزمه کرد:
ــ بازجویی؟در مورد کارت دروغ گفتی؟وای خدای من
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram