مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیوپنج •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ ✨صمد
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیوشش
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
❤️ یبار صمد گفت: خیلی وقت بود دلم میخواست کنارت بشینم و اینطور باهات حرف بزنم، قدم! کاش این روزا تموم نشه.
✨ منم از خدا خواسته شدم، زود گفتم: صمد! بیا قید شهر و کار رو بزن، دوباره برگردیم قایش.
❇️ بدون اینکه فکر کنه گفت: نه... نه... اصلا فکرش رو هم نکن، من سرباز امامم، قول دادم سرباز امام بمونم. امروز کشور به من احتیاج داره، به جای این حرفا دعا کن زود تر حالم خوب بشه و برم سر کار، نمیدونی این روزا چقدر زجر می کشم، من نباید توی رختخواب بخوابم، باید برم به این مملکت خدمت کنم.
🔵 دکتر به صمد دو ماه استراحت داده بود، اما سر ده روز برگشتیم، تا به خونه رسیدیم گفت: من رفتم.
اصرار کردم گفتم: نرو قبول نکرد.
صمد کسی نبود که بشه با اصرار و حرف نگهش داشت، وقتی می گفت میرم، می رفت. اونروزم رفت و شب برگشت.
خوراکی خریده بود داد دستم و گفت: قدم! باید برم، شاید تا دو سه روز نتونم بیام، تو این چن روز که نبودم کلی کار رو هم تلنبار شده، باید برم به کارای عقب افتاده برسم.👌
🍃🌺🍃
اون اوایل تو همدان کسی نبود که باهاشون رفت و آمد کنیم، تنها تفریحم این بود که دست خدیجه رو بگیرم، معصومه رو بغل کنم و برای خرید تا سر کوچه برم.
یه روز که رفته بودم بیرون چن تا از زنای همسایه رو دیدم که دارن حرف میزدنن، تعارف کردم بیان خونه که تو حیاط بشینیم، اونا هم قبول کردن.
مردی از سر کوچه بدو بدو اومد طرف ما و پرسید: شما اهل روستا حاجی آباد هستین؟
ما به هم نگاه کردیم و گفتیم نه!
گفت پس اهل کجایید؟
صمد سفارش کرده بود خیلی مواظب باشیم و اطلاعات به غریبه ندیم.
مرد هم یه ریز سوال می پرسید، منم که وضع رو اینجوری دیدم کلید انداختم بیام تو خونه که یکی از همسایه ها گفت: ما نمیدونیم، بذار شوهرم رو صدا کنم از اون بپرسید.
با گفتن این حرف مرد بدو بدو از ما دور شد.
زن برگشت سمت من و گفت: دیدی خانم ابراهیمی چجور حالش رو گرفتم؟ گفتم آقامون خونست در حالی که کسی خونه نیست😉
یکی دیگه از اونا گفت: فکر کنم این مرد از منافق ها بود و دنبال آقا شماست تا آدرس و اطلاعاتتون رو ببره برای منافقین، که اونا انتقام افرادشون رو که حاج آقا شما دستگیر کردن بگیرن.😢
با شنیدن این حرف دلهره به جونم افتاده بود، بیشتر نگران صمد بودم، که نکنه دوباره براش، اتفاقی بیفته.😢😭😔😨😰
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
🌹امام رضا علیہ السلام ميفرمایند:
💠اَلصغّائِرُ مِڹَ الذُّنوبِ طُرُقُ اِلیَ الڪَبائِرِ، وَ مَڹ لَم یَخَفِ اللہَ فِي الَقلیڸِ، لَم یَخَفہُ فِي الڪَثیرِ💠
❌گنـاهاڹ ڪوچڪ، راهي بہ سوے گنـاهاڹ بزرگ است❗️
☝️هر ڪس ڪہ در گنـاهاڹ ڪوچڪ و ڪم از خـدا نترسد، در گنـاهاڹ بزرگ و بسیـار هم، از او نميترسد...‼️
📚 مسند الامام الرضا علیہ السلام، ج ۱ ص ۲۹۰
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
🍃🌹بعد از این که شهید مدافع حرم «عباسعلی علیزاده» در درگیریهای سوریه توانست #تانک خودی که مابین ما و داعشیها قرار گرفته بود را #بهتنهایی به عقب برگرداند و جان 17 تن از #مستشاران ایرانی را نجات بدهد، او را بهدلیل این رشادت #کمنظیر نزد حاج #قاسم_سلیمانی بردند
🍃🌹حاج قاسم وقتی شهید علیزاده را دید، او را #بغل کرد و پیشانیاش را بوسید و گفت: «من فعلا چیزی به همراه ندارم که بهعنوان هدیه بدهم ولی این #انگشترم، مال شما.»
🍃🌹این انگشتر بهعنوان یادگاری در دست شهید علیزاده بود تا اینکه #شب.عملیات انگشترش را در آورد و به همرزمش داد و به او گفت: «من فردا در سیلو شهید میشوم، این انگشتر را بعد از شهادت به پسرم #سینا بده.»
#شهید_مدافع_حرم_عباسعلی_علیزاده
🕊|🌹 @masjed_gram
1_7870652.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللہـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 #حاجمهدیمیرداماد
•🎙• @masjed_gram
#ریحانه
#گفتگو
#چرا_حجاب
با اعصاب خورد سوار اتوبوس شد و نشست کنارم. با مهربونی سر صحبتو باز کردم و دلیلشو پرسیدم.
بعد از یه عالمه طفره رفتن بالاخره گفت سر راه که میومده یه مرد میانسال بهش پیشنهاد بد داده بوده و اونم از اینکه طرف چنین قضاوت زشتی دربارهاش کرده بوده، حسابی شاکی بود!! 😠
تو فکر بودم چی بگم؛ که یهدفعه تو سمت مردونه چشمم افتاد به یه جوون که پیرهنشو انداخته بود رو شلوارِ شیشجیبش و ریش گذاشته بود.
+ اون پسره رو میبینی؟
- کدوم؟
+ همون که صندلی دوم تنها نشسته.
- آره...اون یارو بسیجیه؛ خب؟!
+ از کجا میدونی بسیجیه؟
- از قیافش معلومه دیگه! ریششو ببین!
+ آفرین...اون مرده هم همینطور فکر میکرد که اون حرفو زد!
- چطور فکر میکرد؟!
+ از روی قیافه #قضاوت میکرد. 😒
متوجه حرفم شد... بعد از یه مکث کوتاه گفت:
- هیچکس نباید از روی قیافه قضاوت کنه😐
+ درسته! ولی دیدی که خودتم از روی ظاهر قضاوت کردی 😑 🔎
- ولی من درست قضاوت کردم
+ شاید...شایدم نه! مثل قضاوت همون مَرده!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 به هوش باش 🍂
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺⇦وقتی تلفن روی آیفون باشد هر حرف و سخنی می زنی؟ یادت باشد عالم روی آیفون است، هم صوتی و هم تصویری،
🌸⇦خداوند هم صدای ما را می شنود و هم تصویر ما را می بیند
🕋 إنَّ الله بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ
🔔 خداوند نسبت به بندگان خود هم با خبر است و هم بینا
👆قسمتی از آیه 27 سوره شوری
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیوشش •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ ❤️ یبا
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیوهفت
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
✨ مرد بدجوری همه رو ترسونده بود، به همین خاطر همسایه ها به خونه ما نیومدن و رفتن.
منم در رو سه قلفه کردم، حتی در توی ساختمون رو هم قفل کردم، یه چهار پایه هم گذاشتم پشت در.
🌺 اون شب صمد زود اومد، این وضع رو که دید پرسید این چه کاریه؟!
ماجرا رو براش تعریف کردم، خندید و گفت: شما زنا هم چقدر ترسویید، چیزی نیست. بی خودی می ترسی.
🏵 بعد شام صمد بلند شد لباس پوشید، پرسیدم کجا؟
گفت: کمیته کار دارم باید برم.
گفتم: میشه نری؟ با خونسردی گفت: نه.
گفتم: می ترسم، اگه نصف شب اون مرد و دارو دستش بریزن اینجا چکار کنم؟
⏳ صمد اول قضیه رو به خنده گرفت، ولی وقتی دید ترسیدم، کلت کمریش رو داد به من و گفت: اگر مشکلی پیش اومد، از این استفاده کن.
بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه رو یادم داد و رفت.
نیمه شب بود که با صدایی بیدار شدم، یه نفر داشت در می زد، اسلحه رو برداشتم و رفتم توی حیاط.
😰 هر چقدر از پشت در گفتم کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز اومدم تو اتاق که در زدن، مونده بودم چکار کنم، مثل قبل اومدم پشت در و گفتم کیه؟؟؟
😟 این بارم کسی جواب نداد. چن بار این اتفاق تکرار شد، یعنی تا می رفتم تو اتاق کسی در می زد و وقتی می رفتم پشت در جواب نمی داد.😥
دیگه مطمئن شدم کسی می خواد ما رو اذیت کنه، از ترس همه چراغ ها رو روشن کردم.
🌟 بار آخری که صدای زنگ اومد، رفتم پشت بوم و همونطور که صمد یادم داده بود اسلحه رو آماده کردم.
دو مرد وسط کوچه ایستاده بودن و باهم حرف می زدن، حتما خودشونن.
اسلحه رو گرفتم روبروشون که یه دفعه متوجه شدم، یکی از مردا همسایه مان آقا عسگری است، که خانمش پا به ماه بود.
💦 آقا عسگری که مرد سربه زیری بود عادت داشت وقتی در می زند یکم عقب تر بایستد، بخاطر همین صدای من رو نمی شنیده!
اومده بود از من کمک بگیره، آخه خانمش داشت زایمان می کرد.😍🙇♀🙇
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
🎓 ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام زمان"عج" از دوران #تولد تادوران #حکومت_جهانی:
⬅️ #قسمت_اول
✍..آخرین امام شیعیان و #دوازدهمین جانشین رسول خدا(ص)در سپیده دم جمعه، نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری ] ۸۶۸ میلادی [ در سامراء یکی از شهرهای عراق، دیده به جهان گشود.
🔻پدر گرامی او، پیشوای یازدهم شیعیان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و مادر بزرگوار آن حضرت، بانویی شایسته به نام «نرجس» بود که درباره ملیّتِ او روایات، مختلف است.
🔹مطابق روایتی، آن حضرت دختر «یشوع» پسر امپراتور روم بوده و مادرش از نسل «شمعون» وصی حضرت عیسی علیه السلام است.👈برابر این روایت نرجس در پی خوابی شگفت مسلمان شد و به هدایت امام عسکری علیه السلام خود را در میان سپاه روم که عازم نبرد با مسلمانان بودند قرار داد و همراه جمعی دیگر به اسارت لشکر اسلام در آمد. 🌸امام هادی(ع) کسی را فرستاد که او را خریداری کرد و به سامراء آورد.
📚روایات دیگری نیز نقل شده است ولی آنچه مهم و قابل توجه است اینکه حضرت نرجس علیها السلام مدتی در خانه حکیمه خاتون از خواهران بزرگوار امام هادی علیه السلام بوده و تحت تعلیم و تربیت ایشان قرار گرفته است و مورد احترام فراوان حکیمه علیها السلام بوده است.
🔸حضرت نرجس علیها السلام آن بانویی است که سالها پیش در کلام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و امام صادق علیه السلام مورد ستایش قرار گرفته و از او به عنوان بهترین کنیزان و سرور آنان یاد شده است.
📮گفتنی است که مادر امام عصر"عج" به
نامهای دیگری مانند سوسن، ریحانه، ملیکه و صیقل(صقیل) نیز خوانده میشد.
🔗ادامه دارد...
✍..پی نوشتها:
📗1):کتاب نگین آفرینش(1)ص42_43
#شناخت_امام_زمان"ع"
#کلاس_درس_مهدویت
@masjed_gram
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
همہ لباس مخصوص جبهہ پوشیده بودند بہ جز علیرضا .
بہ سختی در میان جمعیت پیداش ڪردم .
گفتم : « علیرضا چرا لباس نپوشیدی ؟! مگہ نمیخوای بری جبهہ ؟!»
گفت : « من بہ خاطر خدا بہ جبهہ میرم .
دوست ندارم ڪسی منو در این لباس ببینہ و بگہ پسر فلانی هم رزمنده ست ؛
نمیخوام ڪارم برای دیگران باشہ ،
میخوام فقط برای خدا بہ جبهہ برم ...»
#شهید_علیرضا_نکونام
« بہ یاد رشادتها و جانفشانیهای بی ریا و خالصانه شهدا ... »
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
🔻احکام نگاه #زنان به بدن #مردان_نامحرم :
⭕️نگاه کردن زنان به بدن مرد نامحرم، به جز صورت و دستها و مقداری که به طور معمول مردها نمیپوشانند، #حرام است📛
♻️بنابراین تماشای مسابقات ورزشی که آقایان در آنها پوشش کافی ندارند، برای خانمها #جایز_نیست🚫 مانند؛ شنا، کشتی و فوتبال🏊♀⛹
👈همینطور نگاه کردن به بازو و سینه مرد نامحرمی که لباس نامناسب پوشیده #حرام است، مانند آن که لباس آستینکوتاه پوشیده و یا یقه خود را باز گذاشته است .
📖منبع: «برای ریحانه»، ص۸۶
#احکام_نگاه
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 نرم باش 🍂
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺⇦بزازها دائم قیچی را تیز میکنند. چرا؟ چون به پارچه خورده است و پارچه نرم است و نرمی پارچه آن را کند میکند.
🌸⇦یادت باشد بعضی ها مثل قیچی هستند و می خواهند تو را قیچی کنند جدا کنند با آنها نقش پارچه را، ابریشم را بازی کن آنها هم کند می شوند و دست برمیدارند.
💐⇦فرعون قیچی بود خدا به موسی گفت: ابریشم باش، یعنی با او نرم رفتار کن نرم سخن بگو
☺️👇با هم ببینیم :
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
💠 سوره طه آیه 44 💠
🕋 فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى
☺️ پس به نرمى با او سخن بگوييد، شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
💠💠 پس حتّى با سركشترين افراد نيز بايد ابتدا با نرمى ولطافت سخن گفت.
💟💟 اميدها در نرمى است، وانتظارى ازخشونت نمىرود
👌👌شروع تربيت و ارشاد بايد از طريق گفتگوى صميمانه باشد .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیوهفت •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ ✨ مرد ب
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیوهشت
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
✳️ کمی بعد خونمون رو عوض کردم. تو این جابه جایی ها معصومه مریض شد طوری که مجبور شدیم ببریمش بیمارستان.
صمد ماشین رو تازه فروخته بود، به همین خاطر برامون سخت بود جایی رفتن، با تاکسی برگشتیم صمد کار داشت خدافظی کرد و رفت.
💠 منم تا خونه با سختی رفتم. معصومه بغلم بود و داروهاش دستم، خدیجه هم بی تابی میکرد🙁😢
وقتی رسیدم هر کار کردم در باز نشد، انگار کسی پشت در باشه. رفتم به همسایه گفتم، اونم می ترسید بیاد جلو.
بچه ها رو بهش سپردم و رفتم دنبال صمد، تاکسی نبود، مجبور شدم تا کمیته پیاده برم.
دیگه نفسی برام نمونده بود، ولی باید می رفتم. هر جوری بود خودم رو رسوندم. به نگهبان گفتم به آقا ابراهیمی بگید خانمش پایین کارش داره!
نگهبان رفت و تلفن زد، صمد تعجب کرده بود، وقتی اومد منو دید ترسید براش که تعریف کردم نفسی از رو آسودگی کشید و رفت و چن دقیقه بعد با یه سرباز اومدن و سوار ماشین شدیم و رفتیم.
💤 به خونه که رسیدیم و صمد هم نتونست در رو باز کنه، از دیوار رفت بالا.
به سرباز گفتم لطفا شما هم برید می ترسم کسی تو باشه.
چن دقیقه بعد سرباز در رو باز کرد و گفت دزد ها از دیوار اومدن و رفتن.
صمد داشت دنبال چیزی می گشت، گفت: قدم! اسلحه کو؟ بدبخت شدیم😨😰
می دونستم جای هر چی امن نباشه جای اون امنه. رفتم و اوردمش، نفس راحتی کشید. گفت: چیزی دست نخورده فقط پولا رو بردن.
💶💶💵💴
وای، پول ژیان رو که فروخته بود😔
طلا هام هم نبود.
هر چی صمد می گفت: فدای سرتون بهترش رو برات می خرم فایده نداشت.
❇️ یکم بعد صمد و سرباز رفتن و من تنها موندم. بچه ها رو از خونه همسایه آوردم، هر کاری کردم دست و دلم به کار نمی رفت.
اینقد ترسیده بودم که جرئت رفتن به اتاق ها رو نداشتم، تو حیاط فرشی پهن کردم و نشستیم، شب که صمد اومد هنوز تو حیاط بودیم.
گفتم: می ترسم دست خودم نیست.
🔴 رفتیم توی اتاق، صمد تا نصف شب خونه رو جمع می کرد، بهش گفتم بی خودی جمع نکن من تو این خونه نمی مونم، یا خونه رو عوض کن یا بر می گردم قایش.
چیزی نگفت، داشت فکر می کرد.
فردا ظهر که اومد، خوشحال بود. رفته بود با صاحبخونه حرف زده بود و یه خونه هم دیده بود.
🌼🌺🌻
فدای اون روز رفتیم خونه جدید. خواب آروم اون شب رو فراموش نمی کنم. ولی صبح که پا شدم تازه فهمیدم چخبره🙁🙄
صاحب خونه تو اتاق های حیاط گاو نگهداری می کرد، نمی شد اونجا زندگی کرد، ولی روی اعتراض نداشتم.
🔲 شب که صمد اومد خودش اوضاع رو دید و گفت باید بریم از اینجا، بچه ها مریض می شوند. اوضاع مملکت خوب نیست، شاید برم ماموریت و چن روزی نباشم، باید خیالم از طرف شما راحت باشه.
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#خاطرات_شهدا
🔴هواپيماي #سوخو را حاج احمد وارد نيروي هوايي #سپاه كرد .
♦️ مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در #تهران باشد، #سردار ولي گفت: ميخوام مراسم #افتتاحيه توي #مشهد باشه.
♦️پايگاه هوايي مشهد #كوچك بود. كفاف چنين برنامهاي را نميداد. بعضيها همين را به سردار گفتند، سردار ولي #اصرار داشت مراسم توي مشهد باشد .
♦️با #برج مراقبت هماهنگيهاي لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، #هواپيما را چند دور، دور #حرمحضرتعليبنموسيالرضا (سلام الله عليه) #طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود، خيليها تازه #دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت : ما هيچ وقت از #لطف و #عنايت اهل بيت، #خصوصاً آقا امام رضا (عليه السلام) بينياز نيستيم .
#شهید_احمد_کاظمی
🕊|🌹 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
#ریحانه
♻️ #شهوت عین آهنربا میمونه!
جذب میکنه دو جنس مخالف رو🔄
🔻پس؛
اگه میخوای پاک بمونی و اتفاقی برات نیوفته تا میتونی از #محرکات دوری کن✅
☝️وگرنه خاصیت آهنربا و قانون جاذبه اینه که جذب صورت میگیره...⚡️
❌ما حضرت یوسف نیستیم که این قانون رو نقض کنیم،
پس لطفا
خواهشا
👈از محرکاتی که تحریکت میکنه دوری کن،
بخصوص نگاه💥
📚منبع: «راز کنترل شهوت»، جلد۲، ص۱۷
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌺⇦ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻗﺖﻫﺎ
❌ﺣﻖ ﺁﺩﻣﻮ ﻧﺎﺣﻖ ﻣﯽﮐﻨﻦ،
❌ﺍﺫﻳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻦ،
❌ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽﺯﻧﻦ،
❌ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻦ،
❌ﻣﺪﺭﮎ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﻦ
😤ﻭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯽ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﺣﻘﺖ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪﻩ .
🌸⇦ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖﻫﺎ ﻳﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ، ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﻧﻴﺶ، ﻧﺠﺎﺗﺖ ﻣﯽﺩﻩ، ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﻧﺪﺍﺭﻩ .
🕋⇦ﻟﺎ ﺗَﺤْﺰَﻥْ ﺇِﻥ ﺍﻟﻠﻪَ ﻣَﻌَﻨﺎ
👈ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ
💠ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺁﻳﻪ 40 ﺗﻮﺑﻪ💠
قرارگـــاهفرهــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیوهشت •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ ✳️ کمی ب
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیونه
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
✨ خونه رو عوض کردیم، خونه جدید واقعا خوب بود.
صمد گفت: جنگ شده عراق به ایران حمله کرده😱 باید برم مرز و رفت وسایل و خوراکی خرید و رفت.
منم مشغول جمع و جور کردن خونه شدم، صمد که برگشت تمام پنجره ها رو با چسب پوشوند گفت اینجوری اگر شیشه ها بریزه مشکلی براتون پیش نمیاد!
دوباره برگشت و رفت واسه خرمشهر😔اوضاع بهم ریخته بود، رادیو به مردم وضعیت قرمز و زرد و سفید رو آموزش میداد، اوایل مردم می ترسیدن ولی بعد براشون عادی تر شد.
نبود صمد شرایط رو سخت تر می کرد😢
📿 یه شب که بچه ها رو خوابوندم و خودمم خوابیدم چند بار مکرر یه خواب بد دیدم که دیگه تصمیم گرفتم نخوابم.
ولی همش حس می کردم کسی پشت در هست و ترس تمام وجودم رو برداشته بود ناچار دست گذاشتم رو گوشام و خزیدم زیر پتو، تو همین حس و حال بودم که یکی پتو رو از روم برداشت ترسیدم، 😰 صمد بود.
گفتم یه صدایی بکن زهرم ترکید😥
گفت در زدم در رو باز کردم صدات زدم ولی متوجه نشدی🙃 منم بهش چیزی نگفتم که از ترس گوشام رو گرفتم، متوجه اومدنش نشدم.
براش غذا آوردم بخوره، دو تا لقمه که خورد یهو چشماش قرمز شد اولش فکر کردم غذا داغ بوده ولی گفت نه! یاد بچه های رزمنده افتاده که شرایطشون خوب نیست😔😔
یه مدتی پیشمون بود یه روز گفتم بریم بیرون چرخی بزنیم قرار شد بره سپاه و برگرده که بریم بیرون، ولی اونروزم تا شب نیومد ازش دلخور بودم، وقتی برگشت برام یه روسری خریده بود، گفت آماده شو بریم گفتم الان دیگه فایده نداره، گفت جان من اوقات تلخی میشه بیا بریم اگه برم بعد ناراحتی میکنیا😇😇😉
🌺دلم نرم شد، جمع کردیم رفتیم بیرون اون شب!!!
🔮یه ماه رفتیم قایش، یکی از روزا کلی مهمون برام اومد که میخواستن برن کرمانشاه، صبح که بیدار شدم دیدم نان نداریم برف هم اومده بود وقتی به نانوایی رسیدم خیلی شلوغ بود مجبور شدم برم تو صف دوتایی ها وقتی نون گرفتم رفتم ته صف و به خانمی که اون ته بود گفتم نوبت من رو برام نگهداره تا برگردم، تو راه چند باری زمین خورم☹️🙁
رسیدم خونه به مهمونا صبحونه دادم و برگشتم نانوایی هر چقدر گشتم اون خانم رو ندیدم، میخواستم برم جلو که فکر کردن میخوام بدون نوبت نان بگیرم که شروع کردن به نق زدن😢🤐یکیشون هم هلم داد که نزدیک بود بخورم زمین!!❄️🌨💨
💦همون لحظه اون خانم رو دیدم با خوشحالی صداش زدم و اونم گفت که نوبت داشتم، زن ها که این وضع رو دیدن، با اکراه راه رو باز کردن.
🍃🌺🍃
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚