مباحث
🔰 وزیر اطلاعات در گفتوگو با رسانه KHAMENEI.IR مطرح کرد: 🚨 انگلیس هزینه اقداماتش برای ناامنسازی ایر
💬 وزیر اطلاعات در گفتوگو با KHAMENEI.IR
👈🏻 سرنوشت ما و دیگر کشورهای منطقه مثل سعودی به دلیل همجواری، به هم گره خورده است. هرگونه بیثباتی در کشورهای منطقه تسرییابنده است. بیتردید، اگر اراده ایران بر مجازات این کشورها باشد، آنها روی ثبات را نخواهند دید. هیچ تضمینی برای تداوم صبر راهبردی جمهوری اسلامی در صورت تداوم دشمنی وجود ندارد.
🔹 دشمن دنبال «پروژهی ویرانسازی» ایران است دقیقا طبق مدلی که در سوریه، عراق، لیبی، افغانستان و یمن اجرا کردند.
🔹 آمریکا برخی گروههای تروریستی را با شبکه اینترنشنال هماهنگ میکرد و عملا سازمان تروریستی اینترنشنال را شکل داده است.
🔺 طبق آخرین آمار، در اغتشاشات، حدود ۱۰۰ عنصر وابسته به منافقین و بیش از ۱۵۰ عنصر گروهکهای تروریستی دستگیر شدهاند.
📝 متن کامل گفتوگو: https://khl.ink/f/51290
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#برخورد_قاطع
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 نترس! همه چی درست میشه..
🔻از اول انقلاب، یکی از ابتلائات ما، ترسیدن و مرعوب شدن مذهبیها و انقلابیها در مقابل جبهۀ دشمن است.
#تصویری
#جهاد_تبیین
#استاد_پناهیان
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی از #آرمان_علیوردی که پشت کامیون در حال رفتن به مناطق محروم برای اردوهای جهادی است.
#آرمان_عزیز
#پایان_مماشات
🔺#آرمان_علی_وردی رو با چاقو و سنگ انقدر زدند که توهین کنه به مقدسات، نکرد و شهید شد.
🔹توماج صالحی رو نشوندن رو جدول، چک اول رو که خورده به غلط کردن افتاده
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
@arman_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از دیدار مادران و خواهران برخی از شهدا با خانواده شهید علیوردی
همسر شهید #مهدی_باکری خطاب به مادر شهید علی وردی:
🔹 به شما تبریک میگویم با مدال افتخاری که به درب خانه شما زده شده است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سرلشکر موسوی: باید خواهران و برادرانمان را که در #جنگ_شناختی به اسارت دشمنان درآمدهاند به خانه برگردانیم.
فرمانده غیور کل ارتش در اجلاسیه 565 شهید ارتش استان قم: اینکه دشمنان توانستهاند با جنگ شناختی روی افکار و ادراک برخی از ما تأثیر بگذارند یعنی خرمشهری از ما گرفتهاند باید تلاش کنیم خرمشهرهای مان را پس بگیریم.
باید پاره های تن مان را از دشمن پس بگیریم.
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
هدایت شده از فقه و احکام
21.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ تخریب اسلام در بازیهای رایانهای
آیا میدانید کودکان، نوجوانان و جوانانتان ساعتها در حال گذراندن وقت با چه بازیهایی هستند⁉️
💢 آیا میدانید بدون آنکه روی آنها اشرافی داشته باشید آنها در حال تربیت شدن هستند ⁉️
👈 لطفا نگران شوید ...
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
#فضای_مجازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر موسوی: آمریکاییها 10 سال پیش گفتند سربازان ما در ایران میلیونها کاربر اینترنتی هستند
🔹 فرمانده کل ارتش در اجلاسیه 565 شهید ارتش استان قم: هدف نهایی دشمنان تجزیه کشور است که هرگز به آن دست نخواهند یافت و مسیر دشمن، سوریهسازی است، هوشیار باشیم.
🔹 10 سال پیش خود آمریکایی ها گفتند تجهیزات ما برای پیاده سازی اهداف مان در ایران گوشی های هوشمند و اپلیکیشن است. گلوله های جنگ در #جنگ_ترکیبی تصویر و صوت، #معیشت و #تحریم هستند. باید برای آن سنگر بسازیم.
مباحث
ماشینشو خاموش کرد وخواست که از ماشین پیاده بشه و بابک را ببره که ادای دین کنه که یهو بابک متوجه شد ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت پنجم»»
یک هفته بعد-استامبول – میدان تقسیم
بابک در محوطه سبز جلوی ایستگاه مترو در حال قدم زدن بود. از یکی از دکه ها نوشابه گرفت و به راهش ادامه داد. پس از چند قدم راه رفتن، روی یکی از نیمکت ها نشست و نوشابه اش را باز کرد و دو قلپ سر کشید و از دور، به جمع هایی که با خنده و قهقهه دور هم جمع شده بودند، با حسرت نگاه میکرد.
پس از نیم ساعت، دکه دار(مردی پنجاه ساله) که در حال تعطیل کردن بود، چشمش به بابک خورد و در حالی که دریچه آهنی دکه اش را میبست، دو سه بار دیگر به بابک نگاه انداخت و وقتی کارش تموم شد به طرفش رفت و کنارش نشست.
بابک متوجه حضور آن مرد شد و کمی جمع و جور نشست و لحظه ای به قیافه آن مرد نگاه کرد. دکه دار با زبان فارسی سلیس گفت: یک هفته است که هر شب میایی اینجا و یه شب چیبس و یه شب نوشابه و یه شب شیر پاکتی و یه شب دو تا نخ سیگار میخری و میشینی اینجا که چی؟
بابک: اشکالی داره؟
دکه دار: نگفتم اشکال داره. دلم برات میسوزه.
بابک: جدّا؟ حالا اومدی باهات درددل کنم؟
دکه دار: چرا اینقدر داغونی؟ کُنج پیشونیت چی شده؟
تا اینو پرسید، بابک یادش اومد که دستشو از پشت بسته بودند و شکنجه گر3 با کابل به سر و صورتش میزد. اونم هر چی داد و بیداد و التماس میکرد، گوش نمیدادند و بی رحمانه تر میزدند.
به خودش اومد و گفت: خوب میشه. یادم میره.
دکه دار: مارکه؟
بابک: زخمم؟
دکه دار: نه داداش! تیشرتتو میگم.
با این سوال هم یاد اون دختره افتاد که کمکش کرد از بیمارستان نجات پیدا کنه.
دختره: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟
بابک: مثلا باید قبل از فرار از بیمارستان، ازم پذیرایی میکردن و صبحونه بهم میدادن؟
دختره با قهقهه گفت: میتونی مهمونم بشی. اسمم الدوزه. اسم شما چیه؟
بابک: کوچیک شما بابک!
الدوز: لباسات هم خیلی داغونه آقا بابک. یه فکری به حال لباسات بکن.
بابک: راستی تو چرا اینقدر فارسی خوب حرف میزنی؟
الدوز: من دانشجوی رشته ادبیات فارسیم.
بابک(با تعجب): اینجا؟ یا تهرون؟
الدوز: هیچ کدوم. آنکارا درس میخونم. نگفتی! صبحونه بخوریم؟
چند دقیقه بعد، الدوز کلید انداخت و با بابک وارد خونه شدند. تا وارد شدند، دختر بچه ای پنج شش ساله دوید به سمت الدوز.
دختر بچه با زبان ترکی به طرف مامانش دوید و گفت: مامان! سلام. بهتری؟
الدوز جوابش داد: قربونت برم دخترم. بیا بغلم. آره . بهترم. گفتم که چیزیم نیست.
دختر بچه با تعجب به بابک نگاه کرد و از مامانش پرسید: مامان این آقا کیه؟ چقدر کثیفه!
الدوز: گفته بودم نباید اشتباهات کسی جلوی خودش جار زد.
الما رو به بابک: سلام. ببخشید.
بابک: سلام خانم. ماشالله. ماشالله. چه دختر نازی!
الدوز به بابک گفت: معرفی میکنم. دخترم آقا بابک که نیاز به کمک ما داره و خیلی نمیمونه. آقا بابک دخترم.
بابک: شما که گفتی شوهر نداری!
الدوز: درسته. ندارم.
دیگه بابک دنباله حرفشو نگرفت و چیزی نگفت و محو سلیقه و جذابیت خونه نقلی الدوز و الما شد. تابلوها و قالیچه های کوچیک و تصاویر و نقاشی های کودکانه الما که فضا را قشنگتر کرده بود.
بابک اجازه گرفت که به حمام بره و یه دوش بگیره. رفت و بعد از یه ربع بیست دقیقه خوب خودشو شست و صورتشو تیغ زد و ابرو و موهاشو مرتب تر کرد. وقتی میخواست که خودشو خشک کنه، دید یه حوله تمیز و یه دست لباس کامل مردونه که رنگارنگ بود، اونجا گذاشته بودند تا بپوشه.
بابک لباسها رو پوشید و موهاشو شونه زد و اومد بیرون. الما تا چشمش به بابک خورد خیلی تعجب کرد و گفت: وَوو ... تو با بابکی که یه ربع پیش رفت حمام فرق داری!
الدوز که داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد، وقتی حرفای الما را شنید، با یه لیوان آب پرتقال اومد ببینه چه خبره که یهو با تیپ و قیافه و جذابیت بابک مواجه شد. دست و پاش گم کرد و حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد و شکست.
با صداهای مرد دکه دار، بابک به خودش اومد: کجایی؟ عمو !
بابک: آره ... مارکه ... شما چرا ایرانی حرف میزنی؟
دکه دار: از بس ایرونی به پستم خورده. اینجا ... این میدون ... پاتوق همممه ایرونی هایی هست که یا واسه گردشگری اومدن ... یا رشته تاریخ هستن و اومدن محل تقسیم آب دوران عثمانی دیروز و نماد جمهوریت امروز ترکیه ببینن ... یا فراری و تحت تعقیبن و میان اینجا گاهی قدم بزنن و حال و هوایی عوض کنن و چارتا ایرونی ببینن و دلشون وا بشه. تو کدومشی؟
بابک: من؟ اومدم گردشگری!
دکه دار: آره جان عمّت! یه هفته است فقط میایی اینجا گردشگری؟ خو برو جای دیگه!
بابک: اذیت میشی که منو اینجا میبینی؟
دکه دار: نه ... وقتی مثل من زندگیت تکراری شده باشه، دنبال یه چیزی میگردی که بهش گیر بدی.
بابک در حالی که داشت از جاش بلند میشد گفت: آقا خوشحال گذشت. کاری باری؟
دکه دار: نه ... قربانت ... دکه من همین بغله ... کاری داشتی بهم بگو. راستی نگفتی کارت چیه