اومدم در حموم رو ببندم؛
یلحظه نمیدونم چیشد فقط یه صدای شکستن شنیدم.
همینجور چشم مینداختم دور و برم ببینم صدای چیه،
انگشت دستمو نگاه کردم باد کرده بود!
انگشترم؛
انگشترم نبود توی دستم.
اولین فکر و معقول ترین فکری که به ذهنم میومد همین بود:
انگشترم شکست″.
دستام یخ کرد،
به یک باره غم عالم اومد روی سینم ..
‹انگشتر قشنگِ من.›
شاید بگین اوووو چرا اینقدر شلوغش میکنی بابا یه انگشتره دیگه!
ولیشما نمیدونید که این انگشتر ۵ ساله رفیقِ راهه منه؛ همسفر تنهایی های منه؛ تسکین دلتنگی های منه؛ شناسنامهی حضورِ منه.
آخه همه منو با این انگشتر میشناسن؛
این انگشتر هدیهی مامانمه بهم
هدیهای که از هر چیزی باارزش تره برام
هدیه ای که ضریح امام رضارو لمس کرده؛ هدیه ای که اشکای شبای قدرم بینش مونده؛ هدیه ای که باهام گلستان اومده و خاک مزار شهدا رو پاک کرده؛ هدیه ای که بین شیار هاش خاک طلائیه و شلمچه گیر کرده؛ هدیهای که توی خوشی ها و ناخوشی هام اومده..
این انگشتر با همهچیز برام فرق داره؛
حالا فکر کنید الان ″انگشترِ قشنگم شکست:).
قرار بود اربعین امسال اگر قسمت شد ببرمش تا کربلا؛ نجف؛ ببرمش همه جاهای خوبِ دنیا.
این انگشت کلی توی پروندهی اعمالم کارخوب ثبت کرده؛
فایدهای که از وجود این انگشتر بهم رسید از وجود خیلی از آدمای زندگیم بهم نرسید!!
الان که شکست،
فقط تمومِ خاطراتم یهو اومد جلوی چشمام.
براتون شاید این نوشته قابل درک نباشه و یا اصلا شاید مسخره باشه؛
اما فقط خدا میدونه چقدر الان ناراحتم″.
#زینبِبهار؛ غمِ انگشترِ شکسته.
https://eitaa.com/mahjoory/978
یچیز جالب بگم..
از قضا نگین این انگشتر دُرِّ نجف″ هستش:)؛
https://eitaa.com/mahjoory/979
در برابر زیبایی و غم این شعر؛
فقط میتونم اشک بریزم:)))
جوان نجف که نبیند؛
جوانِ ناکام است″.