نمیتونید تصور کنید حالم چی بود لحظه ای که سه تا دکتر عکس دندونامو دیدن و گفتن برین پیش خانم دکتر فلانی فوق تخصص از ما کاری ساخته نیست!!
من اون لحظه انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم.
ولی همینکه چشمم خورد به دکتر و آرامشی که توی وجودش موج میزد نگرانیم کم شد..
یه نگاهی بهم کرد و گفت: من میتونم درستش کنم نگران نباش فقط همین الان باید بخوابی اورژانسی بدون نوبت کارتو انجام بدم چون خیلی اوضاعش بده.
به خودم که اومدم دیدم فک پایینم کامل بی حس شده و دوتا دندون هام از بیخ درحال تعمیرن؛
دکتری که موقع درست کردن دندون هام همینجور باهام حرف میزنه و سعی میکنه نگرانی که از چشمام فهمیده رو کم کنه:)′
امروز اورژانسی توی ترسی افتادم که فکرش خیلی بیشتر از خودش آزارم داد این مدت و اگر زودتر خودمو انداخته بودم توی موقعیت ترسم شاید دندون هام کارش به اوضاع امروز نمیکشید.
خلاصه که تجربه ای شد برام و بلافاصله یاد این سخن امامعلی افتادم و گفتم بیام برای شما هم بگم ..
واقعاً هیچ چیز ترسناک تر از فکر ترس هامون نیست، حتی خود اون ترسی که داریم!!
و منی که همچنان فک پایینم بی حسه و نمیتونم درست صحبت کنم//:
خدا باز شرمنده کرد منو و دکتری سر راهم قرار داد که اونقدر درجه یک بود که زیر دستش حتی وقتی دردم میومد آروم بودم.
ان شاءالله که این تجربه حک بشه روی ذهنم و تجربه ای باشه برای اتفاقات بعدیِ زندگیم که ترسی دارم برای انجام دادنشون ..
همین و
یاعلی!!
تا تجربیات بعدی شمارو به خدای منان میسپارمD:"
‹مـٰاهِ مَـڹ›
ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود؛ ‹چه خوبه شنیدن صدایشما؛عزیزِجانم(:′› #جان_فدا
چهل روز تا تو:)؛
روز سوم به نیتِ شهید آرمان علیوردی🫀!
امامحسین برای زمینیها مثل چتر نجاتی میمونه که مسافر های یه هواپیمای درحال سقوط رو نجات میده ..
خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز، دندانی نمی ماند
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند