‹مـٰاهِ مَـڹ›
-
غم ریشه دواند در جسمم و اشک شد تمامِ وجودم وقتی که فهمیدم صاحبِ این اکانت امروز بار سفر آخرش را برداشت و به ابدیت پیوست.
حالا که مینویسم اشک خیمه زده در چشمانم و دیده هایم تار است.توانِ قلم زدن ندارم و هرچه مینویسم بدون اختیار هیچ فکریست.
گویی سال هاست داغِ عظیمی راه گلویم را بسته باشد، همانقدر غمگینم ..
دیدنِ مرگِ هم سنگرها سخت است.
و کاش بنویسند در کارنامه ی اعمالمان بجای پایان اینبار؛
آغازِ زندگی پایانِ مرگ
یک کلمه: شهادت:)″.
کاش پیش از آنکه مرگ جانمان را بستاند، زنده شویم و زندگیمان ابدی باشد.
شبِ غمِ بزرگیست؛
خدایا تو چاره کن کار بیچارههایت را.
منت بگذارید و برای صاحبِ اکانتی که دیگر در زمین نیست،
فاتحهای بخوانید:).
[ #زینبِبهار| برای همسنگری که دیگر نیست؛ اندر حال و هوای غمِ امشب؛ ۱ تیر ۱۴۰۲ ]
‹مـٰاهِ مَـڹ›
ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود؛ ‹چه خوبه شنیدن صدایشما؛عزیزِجانم(:′› #جان_فدا
چهل روز تا تو:)؛
روز چهاردهم به نیتِ شهید بهشتی🫀!
‹مـٰاهِ مَـڹ›
ما را غمِ هجرانِ تو بد واقعه ای بود؛ ‹چه خوبه شنیدن صدایشما؛عزیزِجانم(:′› #جان_فدا
چهل روز تا تو:)؛
روز پانزدهم به نیتِ شهید احمد کاظمی🫀!