رود را تا به ابد تشنهی مهتاب گذاشت داغ لب های خودش را به دل آب گذاشت :)💔
برادر را و خواهر را و دختر را که اهلش را
سپاهش را تمام از اصغرش تا اکبر آورده
ولی گفت و گو هر جهت با هم برابر نیست
که یک سو خنجر آوردهست و یک سو حنجر آورده
که یک سو سنگ و دیگر سو برای جشن آزادی
به میدان دسته دسته لالههای پرپر آورده
چنان با شوق از بند سپرها، پر در آوردند
که از هرکس که یاری خواسته، تنها سر آورده :))
غروب است و رسیده آتش غربت در خیمه
دوباره در، دوباره شعله شورش را در آورده :)
غروب است و رخ خورشید سرخ از اینکه یک گودال
به روی نیزه خورشیدی از او روشنتر آورده