برادر را و خواهر را و دختر را که اهلش را
سپاهش را تمام از اصغرش تا اکبر آورده
ولی گفت و گو هر جهت با هم برابر نیست
که یک سو خنجر آوردهست و یک سو حنجر آورده
که یک سو سنگ و دیگر سو برای جشن آزادی
به میدان دسته دسته لالههای پرپر آورده
چنان با شوق از بند سپرها، پر در آوردند
که از هرکس که یاری خواسته، تنها سر آورده :))
غروب است و رسیده آتش غربت در خیمه
دوباره در، دوباره شعله شورش را در آورده :)
غروب است و رخ خورشید سرخ از اینکه یک گودال
به روی نیزه خورشیدی از او روشنتر آورده
افق امروز از یک مطلع نو سر برآورده
قمر آورده شمس آورده هفتاد اختر آورده..
‹اَلآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حیلَتی
اکنون کمرم شکست و چارهام کم شد🖤›
حسین با حالت انکسار این جمله را به هنگام افتادن قمرش در کنار فرات گفت در حالی که بسیار گریه میکرد :)💔؛
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
علیرضا پناهیانPanahian - roze.mp3
زمان:
حجم:
6.1M
بازوی منو قطع کردین :).
خیلی تلخه؛ گوش بدین تا بفهمین چی میگم❤️🩹