فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
یه صلوات بفرستید برای موفقیت همهی دانشجو ها و دانش آموزا که امسال سال پر رونق و موفقیتی داشته باشن.
#اللهمصلیعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
‾‾‾‾
﷽
‾‾‾‾
نشستهام بر روی نیمکتِ دانشگاه؛ درست مقابلِ باقچه ای که پوششاش خاک است اما درختان یک رنگیِ خاک را گرفته اند و کمی سرسبزی چاشنیاش کردند. نه غمگینِ گذشته و نه هراسانِ آیندهام. سکوتِ مخوفی حیاط را دربر گرفته و هرکس هم که به حیاط میآید، آهسته گام بر میدارد تا نکند درهم شکنندهی این سکوتِ پر معنا باشد.
استاد سرِ کلاس،از خود مراقبتی میگفت. او میگفت که چقدر سکوت، انسان را از حوادث دور میکند.
استاد از سکوت های پر خشم در هنگام عصبانیت؛ از گذشت های بی منت؛ از خنده های پر قیمت میگفت.
با هر جملهی استاد، چراغِ کوچک امید در دلم روشن میشد و چونان پروژکتور پر نور در وسط میدان شهر، دلم را روشن میکرد.
دیدم که چقدر این مدت، سکوت کردهام. در برابرِ همه؛ در برابرِ خودم؛ در برابرِ قلمِ دوستداشتنیام؛ در برابر کتاب های نشسته بر طاقچهی اتاقم؛ در برابر آدم های بی درک و پر توقع زندگیام؛ در برابر افکارِ سمیِ خفته در مغزم؛ من در برابر تمامِ این ها همهی این مدت سکوت کردهام.
و امروز همان روزیاست که باید از پیلهی تنیده به روحم بیرون بیایم و با بال هایم پرواز کنم.
ترس هایم زیاد است و جوانهی امیدِ درونم نحیف اما پر قدرت؛
ماندن در قفس ولی چاره نیست!!
-با سکوت خود را نگهبانم-
و چه لذتبخش است از قفسِ تن بیرون آمدن و با افسارِ نفس تاختن.
الهی تویی مقصدِ پرواز؛
راه نشانم بده :).
[ #زینبِبهار| حال و هوای پروانهای امروز؛ سهشنبه ۴ مهر ۱۴۰۲ ]