eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
این روز ها برای پیروزی جبهه مقاومت؛ زیاد سوره‌ی فتح و حشر بخونید دعای سیفی صغیر هم پیشنهاد میشه!! به امید آزادی بیت المقدس :)🇵🇸✌️🏻
نبودن منو به بزرگیتون ببخشید؛ این روزا خیلی شلوغم. ان شاءالله به روال قبلیمون برمی‌گردیم ..
فکر نکن فراموش شدی؛ یا مثلا من که از هرچیز و هرکس می‌نویسم یادم رفته برای تو بنویسم. نه عزیزِ دل من؛ هر اتفاقی بیفته یادم نمیره تورو. اولین باری که تو رو به آغوش گرفتم، چهارسالم بود همون زمانی که تمومِ دنیام اسباب بازی ها بود. چمی دونستم خواهر چیه؛ فقط یادمه همه میگفتن که تو یه عروسک واقعی هستی برای بازی هام. یه عروسک که خدا فرستاده برام.. کم کم بزرگ تر که شدی؛ وجودتو حس می‌کردم. اینکه چقدر توی زندگیم قشنگه داشتنت!! توی هر جمعی که می‌رفتیم، این وجود تو بود که منو از تنهایی در می آورد. بعد از اومدنت، همه چیز عوض شد. تو شده بودی عروسکِ واقعیِ بازی هامو، منم شده بودم مامان کوچولویی که زورش نمیرسه درست بچشو بغل کنه!! تو یادت نمیاد، ولی من خوب یادمه. شبی که برای اولین بار تاتی تاتی راه رفتی و اومدی پریدی توی بغلم، انگار دنیارو بهم داده بودن. روزی که دستای کوچولوت شکست و گریه می‌کردی، اون روز مثل یه کابوس گذشت برام. بر عکسش وقتی خودت گچ دستتو در آوردی از توی دستات؛ کلی برات ذوق کردم. باور کن تمومِ وقتایی که از پیش دبستانی میومدم و تو میومدی دم پله ها و ذوق میکردی هنوز یادمه :)) شبی که توی پارک داشتیم بازی می‌کردیم و انگشتت پاره شد، می‌خواستم از حجم غصه دق کنم. یادته روز اولی که می‌خواستی بری مدرسه رو؟ لباس هامو پوشیدم و با ذوق اومدم مدرسه. وقتی اسمتو توی صف خوندن که بری سر کلاس، دیدن اون چهره‌ی کوچولو و معصومت خیلی قشنگ بود. یا بزار برات از وقتی بگم که بزرگ تر شدی. از تمومِ وقتایی که توی دورهمی فامیل همه ذره بین میذاشتن رومون و میگفتن:«زینب و زهرا چقدر خوبن باهم‌دیگه.» قسم می‌خورم تموم اون وقتا به بودنت افتخار می‌کردم و از ته دل خدارو شکر می‌کردم که تورو بهم داد. ما هیچوقت دعوامون نشد؛ مگر همون روزایی که کوچولو بودیم و سر در و دیوار و دستشویی و تلوزیون و عروسک دعوا کردیم. می‌خوام بهت بگم همون طور که خوندن این چند تا خاطره شاید حالتو خوب کرد، تو صد برابر این چند تا جمله با اومدنت حالمو خوب کردی. تو بهم رنگ دادی وقتی داشتم با تنهایی بی رنگ می‌شدم. تو بهم حسِ قشنگِ زندگی با یه موجود کوچولو رو دادی که با بودنش دیگه نیازی به دوست و رفیق نداشتم. تو بهم خنده دادی. تو بهم حال خوبِ هم صحبتی توی غم هارو دادی. تو بهم پناه دادی وقتی بین جمع فامیل بی پناه بودم. تو بهم قشنگی دادی توی اینهمه اتفاق زشتِ دنیا!! تو با اومدنت بهم حسِ قشنگِ خواهر بودنو هدیه دادی؛ حسی که هیچ‌حسی نمیتونه جایگزینش باشه.. آره گیانم؛ تو شدی همون کسی که پایه‌ی شعر خوندنامه؛ شدی همون کسی که بعد از گفتن هر شعر فقط شعرامو به اون نشون دادم. و الان اومدم این یه دقیقه‌ی آخرِ روز تولدت بهت بگم؛ یادم نرفته بود برات تبریک بگم!! اینبار می‌خواستم آخرین دقیقه‌ی روز تولدت بهت تبریک بگم؛ می‌خواستم باشم اولین خواهری که آخرین نفر بهت میگه: تولدت مبارك زهرای من🫀:) قوی بمون؛ مثلِ همیشه! 1402/07/18 23:59 برای زهرا ..
به نفس‌هایِ تو
بند است مرا هر نفسی..
👤محموداحمدی
دعا می‌کنید؟ دعا کنید :)) خیلی دعا کنید؛ یه صلواتم بفرستید لطفاً❤️‍🩹
از کتاب رسان اگر تا فردا خرید کنید؛ ۲۰ درصد مبلغی که پرداخت کردین برای کمک به مردم فلسطین میشه. یعنی با یه تیر دوتا نشون زدین و دل چند تا بچه‌ی فلسطینی رو شاد کردین :)))🇵🇸 برید کتاب بخرید؛ بخونید؛ کیف کنید. من هر کتابی اینترنتی بخوام بخرم از کتاب رسان می‌گیرم. تازه چون از مشهد میاد کتابا، روی بسته هاشون هدیه از امام رضا هم میفرستن براتون :))))
بخونیم؟
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد :)
رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد