eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
532 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
آن قدر زیباست این بی بازگشت کز برایش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمی میراندش در چراغ تازه می گیراندش :))
باغ ها را گر چه دیوار و در است از هوا شان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است ریشه هاشان دست در دست هم است
•هوشنگ‌ابتهاج
ما شاخه‌ی نفسمان هَرَس می‌خواهد، برگرد که آسمان نفس می‌خواهد🫀:)
وقتی گم میشیم بین دو راهیا، قطعاً یجای کار خودمونه که میلنگه .. جوابمونو اونجایی می‌گیریم که : کسی که مقصدی غیر از خدا داشته باشد؛ گم شود :)❤️‍🩹.
الحي و انا المیت . و هل یرحم المَیِت، الا الحَّي :)؟
پناه‍؛
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
پناه‍؛
____بی‌پناهی که، تو؛ پناهش شدی• همیشه وقتی به مو می‌رسید، متتظر پاره شدنش بودم. منتظر خراب شدن و بهم ریختنش، منتظر دیدن لحظه‌ی نابودی خودم که دارم تقلا می‌کنم و دست و پا می‌زنم. همیشه به چشم کوچیک خودم، با وسعت کمی که داشت نگاه می‌کردم. همیشه یه تنه منتظر بودم تا موقع سختی رخت غمو به تن کنم و یه گوشه بشینم، کز کنم و زانوهامو بغل بگیرم و بزنم زیر گریه؛ که شاید توی گریه التماس کنم به یکی و کمک بخوام!! همیشه خراب ترین چیزا رو تصور می‌کردم و امتظار بدترین اتفاقات رو داشتم. یه روز وقتی بیدار شدم از خواب، حس کردم نیاز به کمک دارم. نیاز به یاری‌ یه کسی که مافوق بشر باشه، نیاز به یه پناه‍ دارم، این‌که یکی باشه که هرساعت از روز خسته شدم و از فرطِ خستگی خواستم رها کنم همه چیزو، بهم بگه: زینب!!! بیا بغل من رها شو؛ بیا تا بغلت کنم. بیا هرچی غم داری رو فقط بهم بگو تا حلش کنم. من در فکر داشتن همچین کسی با بی کسی هام ساختم، با دردهام شبمو صبح کردم. شایدم نساختم و همون موقع هام یکی بوده که حواسش بهم باشه که بتونم بسازم.. من خوب نبودم، حتی بدم نبودم، من خیلی بدتر از اونی بودم که بشه گفت میزانشو، ولی از وقتی باهاش آشنا شدم؛ بی نیازیمو نسبت به آدما و محبتاشون و دوست داشتناشون حس کردم. من همیشه نیازمندی مطلق بودم، عجز مطلق، ناتوانی مطلق، ناامیدی محض و دقیقا نقطه‌ای همه چیز تغیر کرد که باهاش آشنا شدم.. من باهاش آشنا شدم و دیدم که زینب قبلیه رو با دستای خودم به خاک سپردم؛ و اون آغوش باز کرد و زینب جدیدو بغل کرد. آدم نمک‌گیر که میشه، هرکاری نمیکنه، هر حرفی نمیزنه، هرجایی نمیره، و این ″هر″ ها توی زندگیش پر میشه. اسمش محدودیته واسه اونایی که نچشیدن طعم آغوششو، ولی وقتی بچشی میفهمی از همه‌ی دنیا آزاد تری؛ پر کس تری، بی نیاز تری، امیدوار تری. وقتی به آغوش‌شون میچسبوننت، میفهمی چقدر همه‌ی زندگیتو خراب کردی و تازه حالا داری یکم نفس می‌کشی :). همه‌‌ی اینارو گفتم که بگم: دلتنگی چیزی نیست که ابرازش بشه کرد و اینایی که ما میگیم فقط ذره‌ی کوچیکیه در برابر اقیانوسی که توی وجودمونه و داره مارو می‌بلعه. لب باز کن و حرف بزن باهاش. شاید خیلی وقته، منتظرِ تا باهاش حرف بزنی. همین. [ | ازجمله ثبت های بیادماندنی؛ درکنارِ محبوبِ خراسانی‌ام :)؛ جمعه ۱۹ آبان ۱۴۰۲ ]