eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
برای فرزندِ تنها و رنجور و شرمنده .. از طرف: مهربان‌ترین بابا :)
‹ دنیا کوچک تر از آن است که بخواهد احوال فرزند مرا بهم بریزد❤️‍🩹:)›
هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
تک تک انسان‌ها، به تو آرامش داده‌اند؛ یکی با آمدنش، یکی با رفتنش... برای؛ ماه‌مَن
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
- إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ
- إِلٰهِى إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ، وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ، وَقَدْ لُذْتُ بِكَ خدای من، کسی که به سمت راه تو بیاد راهش روشنه و کسی که به تو پناه بیاره در پناه توئه؛ من به تو پناه آوردم :)❤️‍🩹 این قلبِ؛ قلب !!
_____ ﷽ _____ «مراسم پاتختیِ اول صبح» خدا عمرش دهد. بساط خنده‌ی اول صبح‌مان را جور کرد. همین که اتوبوس زرد آمد، خود را به هر زوری بود درونش چپاندم. با انجام عملیات جا به جایی بین خودم و مسافرانی که می‌خواستند ایستگاه بعد پیاده شوند، موفق شدم بلاخره خود را ته اتوبوس جاگیر کنم. اتوبوس به ایستگاه رسید. عده ای پیاده شدند و عده‌ی دیگری سوار! درب اتوبوس بسته شد. یکی دومتری حرکت کرد و ناگهان با شتاب عجیبی راننده پایش را روی ترمز گذاشت و اینجا بود که اتوبوس شد مثل مراسم پاتختی عروسی ها. از همان هایی که داماد و هرچه مرد هست برای چند لحظه ای به همه محرم می‌شوند و دیگر کسی برای پوشاندن خودش تلاشی نمی‌کند. شاید هم بهتر است بگویم اتوبوس شد مثل زودپز آبگوشتی که نخود و لوبیا هایش را روی هم می‌ریزند و با گوشکوب حال اساسی بهشان می‌دهند. اتوبوس هم دقیقاً همین‌طور بود. همین که زن ها آوار شدند روی بچه مرد ها و پسرهای دبیرستانی، صدای هوی″ بلندی از سمت خانم ها بلند شد و هم زمان مرد هاهم نچ نچ‌شان″ هوا رفت ! آن هایی هم که روی صندلی ها نشسته بودند دست هایشان را سمت دهان بردند تا خنده هایشان را کنترل کنند. در این میان صدای آهنگ بندری و بوق زدن اتوبوس و آرایش های کیلو کیلوی صورت برخی مسافران هم مزید بر علت شده بود که یقین حاصل کنی اول صبحی به پاتختی بچه‌ی فامیل دور آمده ای. در همین میان ناگهان اتوبوس هم کار را تمام کرد و صدای ناجوری از خودش سر داد و این بار همه با خنده های ریزی میزان مضحکی اولین روز هفتشان را بیشتر درک کردند. برای چند دقیقه چشمان همه به خنده مزین شد و سفره‌ی لبخند هرکس تا سر کوچه پهن شد. صبح عجیبی‌ست؛ عجیب‌تر از هر روز دیگری !! خدا به خیر کند امروز را . [ | حال و هوای عجیب اتوبوس؛ شنبه ۲ دی ۱۴۰۲ ]
هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
برای:ماهِ‌مَن
آه‍ یا‌ کربلاء!‌ أي‌ مأوى‌ اَكثر‌ أمانًا‌ من‌ ذراعيك :)؟
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخونیم یه و بعد بریم برای خواب؟
به دست شعله های شمع دادم دامن خود را مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را
اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود همان بهتر که دست گرگ می دیدم تن خود را