هدایت شده از ϙᴜᴇʀᴇɴᴄɪᴀ
چهل و دو″
من وقتی حالم بده زیر لب به خودم میگم: زینب؛
شهادتین بگو.
اینو میگم و بعدش
شروع میکنم به گفتن شهادتین.
تا میرسم به اشهد ان علیا ولی الله؛
قلبم آروم میگیره و روحم شادی تزریق میشه بهش.
و از من این یادگاری بمونه براتون:
هرموقع حالتون بد شد؛
شهادتین بگین :).
ابوتراب خوب میدونه وقتی گِلِ درونیمون آلوده شد؛ با چی درستش کنه.
الکی نیست که ابوترابی؛
بابای قلبِ خاکی و آلودهی من :)
#اینروزهایمن؛
در به در میگردم در کوچه های این شهر؛
شاید نامی، نشانی از تو پیدا کنم.
اما هرچه زمان رو به جلو میرود، من بیشتر به تنهایی میرسم.
انگار هرروز بیشتر درون سینه ام نبودنت خالی میشود.
هر بار میخواهم خود را با چیزی سرگرم کنم!
حیف که در نهایت با قطره اشکی که از چشمانم به روی دستانم می افتد، به خود میآیم.
صبح ها را به امید دیدنت شب میکنم و شب ها با انگیزهی رویت روی ماهت در خواب، میخوابم.
میخوابم؟
نه عزیزِ من؛
تو خواب را از سر و رویم تکاندی.
از شبی که به غمت مبتلا شدم، خواب درستی به چشمانم نیامده!
انگار در بیداری ام و چشمانم را بسته ام؛ صداها را میشنوم، اما خود را به خواب زده ام تا کسی از سرخی چشمانم سوال نکند.
من آدمِ نقش بازی کردن های مخفی ام.
همه میبینند، همه تحسین میکنند، همه دوست دارند، همه شاد میشوند،
و در نهایت آن که با خودش دست و پنجه نرم میکند،
من هستم !
دارم نوشته ام را کش میدهم، تا بیشتر با تو حرف بزنم.
نمیدانم میخوانی ام یا نه !
اگر میخوانی،
کاش ببینی نبودنت چگونه درد را تزریق کرده درون کلماتم.
اگر هم که نمیخوانی،
آمدم بگویم:
ما به خلوت با تو ای آرامِ جان آسوده ایم :))
همین ..
راستی؛
صدایم کن.
دلتنگت هستم؛
خیلی زیاد!
شببخیر؛
عزیزِ غریب و پنهان و دور از دیده ام!
[ #زینبِبهار| برای تو، حضرتِ پنهان از دیده؛ سهشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ ]
پ.ن
دعایت میکنم،
تا دعایم کنی؛
#اللهمعجلالولیکالفرج.
#یکتکهکتاب
به حرف میآیی؛ محکم و قاطع:
_نه. این طور که معلوم است، راه ما از آن ها جداست.
ما، همه چیزمان برای خداست؛ هم دیانتمان، هم سیاستمان.
وقتی بلند میشوی، انگار که درددل کرده باشی،
دوباره به عاتقه میگویی:«اصلا زندگی و مرگمان برای خداست. مبارزه کردن که جای خود دارد.»
پرده های اتاق را کنار میزنی. پنجره را باز می کنی.هوا ابری است. رگباری تند، غافلگیرت میکند. میخواهی پنجره را ببندی؛ اما نمیبندی.
دل تو هم گرفته است؛ مثل دل آسمان. رگبار اشک، چشمان تورا هم غافلگیر میکند ..
[ ستاره من؛ زهره یزدان پناه ]
روی هشتگ یکتکهکتاب بزنید؛
معرفی کتاب هامون به همراه یتیکه از متن اون کتاب انجام شده.
هدایت شده از - باب الرجاء -
- اِلٰهیٖ؛
اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى
مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ -
- خدای من؛
اگر در گذشته ما را نبخشیده اید
از شعبان، پس ما را بر آنچه از آن باقی مانده است ببخش.
[ بندهی درماندهات را،
قبلِ مهمانی ببخش❤️🩹 ]
گاهی دوستت دارم و گاهی دوست ترت .. میانگین که بگیری، برایت جان میدهم :)#اللهمعجلالولیکالفرج
بیاین زنجیره دعا راه بندازین برا من؛
صلوات و هرچی در توانتونه..
یه گره باز بشه به دست دعاهاتون :)
هدایت شده از - حسنیـهـ 🌿 -
نفسهای پایانی امسال، به یاد
اهالی حسنیه و ممبرهای :
هُبوط، بهشتکوچک¹²⁸، سهامدیا،
مُنیب، ماه من، فؤاد، آسیمه،
نوارکاست، بینهایت، مجنونلیلی،
طلوع، فأستقم، مُرتاح، کنجِحرم،
کدِ274، مکتبمرتضیعلی، وایـه.
- الهی عاقبت بخیر بشید!(:🌿″