eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
532 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
به حرف می‌آیی؛ محکم و قاطع: _نه. این طور که معلوم است، راه ما از آن ها جداست. ما، همه چیزمان برای خداست؛ هم دیانتمان، هم سیاست‌مان. وقتی بلند می‌شوی، انگار که درددل کرده باشی، دوباره به عاتقه می‌گویی:«اصلا زندگی و مرگ‌مان برای خداست. مبارزه کردن که جای خود دارد.» پرده های اتاق را کنار میزنی. پنجره را باز می کنی.هوا ابری است. رگباری تند، غافل‌گیرت می‌کند. می‌خواهی پنجره را ببندی؛ اما نمی‌بندی. دل تو هم گرفته است؛ مثل دل آسمان. رگبار اشک، چشمان تورا هم غافل‌گیر می‌کند .. [ ستاره من؛ زهره یزدان پناه ]
روی هشتگ یک‌تکه‌کتاب بزنید؛ معرفی کتاب هامون به همراه یتیکه از متن اون کتاب انجام شده.
هدایت شده از - باب الرجاء -
- اِلٰهیٖ؛ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ - - خدای من؛ اگر در گذشته ما را نبخشیده اید از شعبان، پس ما را بر آنچه از آن باقی مانده است ببخش. [ بنده‌ی درمانده‌ات را، قبلِ مهمانی ببخش❤️‍🩹 ]
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کُنجِ‌حرم ؛
امشب شدیداً دلم گرفته ؛ دعام میکنید ؟ :)
گاهی دوستت دارم و گاهی دوست ترت ..
میانگین که بگیری،
برایت جان می‌دهم :)
خدایا؛ میشه مهم‌ترین کارهارو به دست من، به نام دیگران رقم بزنی؟
بیاین زنجیره دعا راه بندازین برا من؛ صلوات و هرچی در توانتونه.. یه گره باز بشه به دست دعاهاتون :)
هدایت شده از - حسنیـه‍ـ 🌿 -
نفس‌های پایانی امسال، به یاد اهالی حسنیه‍ و ممبرهای : هُبوط، بهشت‌کوچک¹²⁸، سهامدیا، مُنیب، ماه‍ من، فؤاد، آسیمه، نوارکاست، بی‌نهایت، مجنون‌لیلی، طلوع، فأستقم، مُرتاح، کنجِ‌حرم، کدِ274، مکتب‌مرتضی‌علی، وایـه. - الهی عاقبت بخیر بشید!(:🌿″
_____ ﷽ _____ چند وقتی‌ست قلمم یخ زده و هر چه ′ها′ می‌کنم، انجمادش بیشتر می‌شود. دستانم را روی بخاری می‌گیرم. کمی که دستانم داغ شد، قلم یخ زده را بر می‌دارم. به آغوش می‌کشمش؛ در حصار داغیِ انگشتانم فشارش می‌دهم، اما دریغ از کمی تغییر ! قلم را رو به چشمانم می‌گیرم. مردمک چشمانم التماس می‌کنند و تپش های قلبم در حال چانه زنی با قلم یخ زده اند. برایش لب باز می‌کنم: «عزیزکِ همراهم؛ چه شده که اینقدر یخ زده ای؟ تو که خوب میدانی من تمام دردودل هایم را فقط برای تو می‌گویم، چرا این‌قدر سرد و سخت شده ای؟» قلم، جمله هایم را که می‌شنود، قطره اشکی از چشمانش سرازیر می‌شود. کمی بعد قلم را در مشتم می‌بینم در میان یخ های آب شده ای که با جوشش اشک قلم، سردیشان را به یک گرمی سوزان داده اند. مامان‌جان می‌گفت: ‹ وقتی از چیزی بیش از حد معمول می‌رنجی؛ چاره اش کمی حرف است. حرف بزن ! › آن روز معنی حرف مامان‌جان به گوش هایم آشنا نبود، اما امشب به چشم خود دیدم که انگار حرف هایم، دل قلم را گرم کرده بود. [ | نمی‌دانم نوشت؛ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲ ]
نفسای آخر ماه شعبانه؛ تورو به حسینت مارو ببخش.