خیاطی بلد نبودم،
نشستم سر چرخ خیاطی،
لب هایم را بهم دوختم.
آشپزی بلد نبودم،
پای که گاز ایستادم،
جگرم را سوزاندم.
بنایی بلد نبودم،
سر ساختمان رفتم،
دیوار را بر سرم خراب کردم.
میدانی؟
آدم در هر کاری که هنر نداشته باشد؛
خودش را خراب میکند.
در دوست داشتن اما اینطور نیست.
اگر بلد نباشیم، دیگری خراب میشود.
آوار برداری هم بلد بودن میخواهد،
وقتی بلد نباشیم،
زیر آوار خفه میشویم،
میمیریم،
و هیچکس نمیفهمد که بوی گندی که از سوی آوار میآید،
از جنازه ماست نه آواری که بر سرمان ریخته.
ما در هرکار باید اول،
دوست داشتن را یاد بگیریم.
[ #زینبِبهار| نمیدانم نوشت؛ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ ]