واژه کم نیست؛
واژه گردان کم است.
نمیگویم نویسنده؛
میگویم واژه گردان.
به آن علت که کلمات بالا و پایین میروند.
بر چرخوفلک نشستن یک حرف است،
بازی کردن با آن یک حرف دیگر.
واژهگردان که باشی خوب میدانی چه بنویسی؛
واژه گردان ها شاد مینویسند با قلمی که جوهری غمگین دارد.
واژه گردان بودن هنر میخواهد؛
نوشتن را همه بلد اند.
باید خوب بلد باشی که کجا کلمات را به نوکقله ببری برای تیر شدن در کمان آرش،
و کجا به قعر چاه برای نجات یوسف!
واژه گردان که باشی از فرسودگی نوشته هایت مویه نمیکنی، چرا که چرخ روزگار هم چون واژه گردانیست.
حالا نشسته ام و تمرین واژه گردانی میکنم.
اصلاً این همه آسمان و ریسمان بافتم
تا بگویم:
امشب واژه هایم را گردانده ام دور سرت؛
کاش بلا گردان روز های آشفته ات باشم.
[ #زینبِبهار| نمیدانم نوشت؛ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ ]
هدایت شده از "خیابان نجف"
روز خود را به غم و هجر و فغان شب کردم
یاد ایوان نجف سوختم و تب کردم ..
چه حاجتی به بیانست آنچه را که عیانست
که شرح عمرِ کمت نیست در توان بیان ها
کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو
کشیده خطِّ سیاهی، به دور خط و نشان ها
یکی ست لطف و عتابت!هرآنکه دور شد از تو
چشیده است بلاها و دیده است زیان ها