هدایت شده از "خیابان نجف"
روز خود را به غم و هجر و فغان شب کردم
یاد ایوان نجف سوختم و تب کردم ..
چه حاجتی به بیانست آنچه را که عیانست
که شرح عمرِ کمت نیست در توان بیان ها
کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو
کشیده خطِّ سیاهی، به دور خط و نشان ها
یکی ست لطف و عتابت!هرآنکه دور شد از تو
چشیده است بلاها و دیده است زیان ها