دوست دارم برگردی؛
و وقتی چشمانم به خطوط ابروهایت افتاد بگویم:
‹ جاده به این زیبایی را خدا تنها میتوانست در صورت تو نقاشی کند. ›
بعد وقتی با شنیدن این جمله لبخند زدی؛
خنده ام کش بیاید و بگویم:
‹ بخند که فراموش کنم غمهایم را .. ›
و وقتی چشم هایت را از خجالت پایین انداختی؛
برایت بخوانم:
‹ سر بالا کن؛
به زمین که نگاه میکنی،
آسمان دلتنگت میشود. ›
سرت را که بالا آوردی در آغوش بگیرمت.
در آغوش بگیرمت و در گوشت زمزمه کنم:
‹ آغوش توست خاورمیانهام؛ ›
بعد دوتایی باهم برویم.
برویم یک جایی که دیگر راه گریز نداشته باشد.
برویم و دلخوش کنیم به تنهایی!!
مثل خلوتهایمان کنارت؛ تنهایی همیشه امن است.
تنها که هستی، بیشتر دوستت دارم.
کاش برگردی و تنها باشیم.
دوست دارم برگردی و سعدی وار شعر اخلاق هایت را بسرایم.
به بوستان چشم هایت برسم و در کنار جوی اشک هایت، گلو تازه کنم.
در کنارت گلستان شوم؛
برویم و از درخت بهار شکوفه بچینیم و به بند ساعت هایمان آویزانش کنیم.
گوشی ام را در بیاورم که عکس بگیریم و با حقهی سیب گفتن برای دیدن لبخندت؛
دوباره از شادی بودن در کنارت لبریز شوم.
دوست دارم برگردی؛
چه قشنگ است روز برگشتنت ..
[ #زینبِبهار| درخیال برگشت؛ شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳ ]
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
فرمود: قلـم و کـاغـذی بـرایـم بیـاورید
تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید ..
گفتند : رها کنید این مـرد را
تب دارد و هذیان می گوید
و ایـن طـور شـد کـه
بـر دل قـلـم و دوات
تـا ابـد حسـرت مـانـد :) ..
پیامبرِ من :)🥀!!
‹مـٰاهِ مَـڹ›
#توهستی؛ خدای من !!
به عمق این فکر کردم؛
که هست.
که همه جا هست.
همه جوره هست.
درهر شرایطی، با هر شکلی،
هست!!
چی مهمتر از این آخه؟