هدایت شده از مَرهم .
صبح زود، حرم بابارضا، به یاد چنلهای :
کافهشعر ، نوکرساده ، نمیدونم ، قریحه ،
خانوممیمزد ، ماه من ، REJESTED ، هیماالحرم ، آبنوس ، عکسهایمغلقشده ، مغروقدرد ، نواخانوم ، احوالاتما ، یکمن ، خانممعراج ، برایاو ، صعید ، عینی ،
ترشحات ذهنم ، I'm مرضیه ؛
و بر ُبچهای گپهای :
کافهمشاعره ، پلیلیستمداحیام ، گالریایتی ، موساد اسقاطیل ، کافهتریاك ، پلیلیستروح .
و تموم ممبرای عزیزکردهٔ خودم💘.
‹مـٰاهِ مَـڹ›
- پیش مردم مرا خراب مکن
به همه گفتهام تو را دارم :)) -
ممنون که آخه عزیزکم؛
هدایت شده از ϙᴜᴇʀᴇɴᴄɪᴀ
هفتاد″
گفت:
بعضی وقت ها بنشین و به مرگ عزیزترین هایت فکر کن. روحت را بزرگ کن. ظرف صبرت را وسیع کن. های و هو کردن در سکوت را تمرین کن. بگذار در سکوت سوگواری کردن را یاد بگیری.
پرسیدم:
چطور تحمل کنم؟ چطور داغ هجر را بر دوش بکشم؟ اما گریه ام گرفت.
سعی کردم گریه نکنم. بغض به چشمانم رسید. آب دهانم را پایین فرستادم. نفس عمیق کشیدم که غمم را فرو خورم.
اشک هایم رفتند در دل. من ماندم و غمم. من ماندم و فکر نبود عزیزترین هایم.
کتاب را باز کردم که این بار بغض از دست دادن خودم امانم را برید.
- با شنیدن نمیشود فهمید؛ حال و روزم چگونه میگذرد
تا نبینی مرا نمیفهمی، مردهی بی مزار یعنی چه -
قطره اشکی از چشمانم سرازیر شد و این فکر به جانم افتاد.
راستی پس از نبودنم؛
چه کسی سوگوار من خواند بود؟
#اینروزهایمن؛
هدایت شده از مَرهم .
‹مـٰاهِ مَـڹ›
ماهك قطعا یه شاعر بود که شعر میگفت در وصف سلطان اونم توی حرم >>>
قسم میخورم که آخرین باری که شعر گفتم، توی حرمش نشسته بودم.
اون کنج گوهرشاد و داشتم مثل ابر بهار میباریدم. اونقدر گریه کردم که اشک هام واژه شد. شعر شد و فقط خودش دید که به چه عجزی دارم کلماتمو قربون صدقهی گنبد خوشگلش میکنم. توی حرمش طبع شعرم زیاد میشه.
یه جایی مرحوم محمدعلی بهمنی تعریف میکردند که استادم بهم گفت: محمدعلی، وقتی میخوای شعر بگی باید به عزیزترین کسی که دوستش داری فکر کنی، بعد میبینی که کم کم همینطور کلمه اس که میاد توی سرت و شعر میشه برای عزیزترینت :))
میخوام بگم:
آقای امام رضا؛
تو از همون عزیزترین های منی که با دیدنت ناخودآگاه شعر میاد ورد زبونم.
خودم و واژه واژهی وجودم به فدای قشنگیهات :))
[ #زینبِبهار| برای عزیزترینِ قلبم؛ شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ ]