هدایت شده از مَرهم .
‹مـٰاهِ مَـڹ›
ماهك قطعا یه شاعر بود که شعر میگفت در وصف سلطان اونم توی حرم >>>
قسم میخورم که آخرین باری که شعر گفتم، توی حرمش نشسته بودم.
اون کنج گوهرشاد و داشتم مثل ابر بهار میباریدم. اونقدر گریه کردم که اشک هام واژه شد. شعر شد و فقط خودش دید که به چه عجزی دارم کلماتمو قربون صدقهی گنبد خوشگلش میکنم. توی حرمش طبع شعرم زیاد میشه.
یه جایی مرحوم محمدعلی بهمنی تعریف میکردند که استادم بهم گفت: محمدعلی، وقتی میخوای شعر بگی باید به عزیزترین کسی که دوستش داری فکر کنی، بعد میبینی که کم کم همینطور کلمه اس که میاد توی سرت و شعر میشه برای عزیزترینت :))
میخوام بگم:
آقای امام رضا؛
تو از همون عزیزترین های منی که با دیدنت ناخودآگاه شعر میاد ورد زبونم.
خودم و واژه واژهی وجودم به فدای قشنگیهات :))
[ #زینبِبهار| برای عزیزترینِ قلبم؛ شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ ]
برو بخواب. اگر قرار بود پیام بده، زودتر از اینا فرصتش بود. اگر قرار بود زنگ بزنه، روز زنگ میزد. اگر قرار بود خبری ازش بشه، هرجوری بود خبرت میکرد.
ما هممون داریم خطاها و کم کاری های یه آدم رو پنهان میکنیم، در صورتی که تو اگر اولویت کسی باشی، مطمئن باش اینجوری منتظرت نمیذاره.
بگیر بخواب، هیچکس مثل خواب آرامش رو به قلبت هدیه نمیده.
از پشت گوشی یه شب بخیر یواشکی میگم توی گوشت، ولی تو بشنو دوست دارم :))
شببخیر عزیزکم؛
ای انسان؛
برای خوشبختی تبر را در دستت بگیر،
و گردن تمام خودخواهی هایت بزن.
مه من هنوز عشقت دل من فگار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد