eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش .. اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
هدایت شده از 𝘛𝘪𝘳𝘦𝘥 ,
((((((((=
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
_
؛ فال کتاب می‌خواهم بگیرم. با یک بغض خفه شده در گلو کتاب را باز می‌کنم. چشم میدوزم به جمله‌ی هایلایت شده. به معنای آن عبارت عربی فکر می‌کنم؛ بشارت باد بر آنان که صبر می‌کنند. و بلافاصله جمله‌ی بعدی را می‌خوانم: چه سخت بود؛ اگر خدا نبود. بغض به چشمانم می‌رسد. نمی‌دانم چه کنم. روزهای سختی است. با یک غم جدید، کفن غم دیگر را می‌پیچم و آن را در خاک افکارم فرو می‌کنم. خودم داغ می‌بینم؛ خودم به خودم خبر داغ می‌دهم؛ خودم خودم را آرام می‌کنم؛ و خودم برای خودم گریه می‌کنم. در یک چرخه‌ی غمبار ایستاده ام و با ترتیب به خود های غمگینم دلجویی می‌دهم و آماده می‌شوم برای غم بعدی .. مدام زمزمه می‌کنم که مارا به سخت جانی خود این گمان نبود، و می‌بینم که هنوز ایستاده ام و با آغوش باز به استقبال غم هایم می‌روم. فرق غم امروز این است که مشترک بود. میان من و خانواده‌ام، میان من و دوستان و رفقایم، میان من و همه‌ی آن ها که انسانیتی درون وجودشان هست، میان من و مردم کشورم و حتی میان من و تمام مردم غمگین جهان. دوباره غم خیمه می‌زند روی افکارم. هيچکس را برای بیان شرح غم سینه‌ام ندارم. همچنان منم و معبود تنهایم. براستی که چه سخت بود؛ اگر خدا نبود :). [ | غم نویس؛ برای بغض چسبيده به وجودم؛ شنبه 7 مهر 1403 ]
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
میاین باهم یه #قرار قشنگ بذاریم؟ بیاین روزِ هشتم هر ماهمون رو تقدیم کنیم به بابا رضا؛ به احترامش اون
آقای امام رضا مانند هشتم هر ماه، آمدم سر ملاقاتمان .. می‌خواهم بدانی که امروز برای تو زندگی می‌کنم و ای کاش طوری تقدیرم را رقم بزنی، که یک هشتم ماهی شهید راه پسرت شوم؛ عزیزِدلم :))
حامد هنوز نرفته، امير دلتنگش شده بود. بغلش کرد. درِ گوشش گفت: من نیستم، مراقب علی آقا باشی ها!! علی را خیلی دوست داشت، خیلی. آن قدر که توی این يک ماه که از تولد علی می‌گذشت، بچه دائم توی بغلش بود. دلتنگی بغض امير را شکست. دوست نداشت وقت خداحافظی، برادرش را با اشک راهی کند. حامد را بوسید و خواست از بغلش بیرون بیاید. حامد گفت: اینطور خداحافظی نمی چسبه. بیا خوب همديگه رو بغل کنیم. شاید دیگه هم رو ندیدیم!! و يکديگر را محکم بغل کردند. [ شبیه خودش؛ حسین شرفخانلو ]
من دعا نمی‌کنم خدایا از عمر من کم کن و به عمرِحضرت آقا اضافه کن ، نه! می‌گویم خدایا بقیه‌ی عمر ِمرا بگیر و به عمرِ ایشان اضافه کن، چرا که او عمود بلند خیمه است . -شهید‌سید‌حسن‌نصرالله
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
ماه‌من
اونقدر بجا بود و دقیق که باورم نمیشه :))
هدایت شده از وَتین🇮🇷-
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشحالی بچه‌های غزه =)))