🔻فوری
وزیر آموزش و پرورش اسرائیل:
فردا مدارس اسرائیل در شاد برگزار میشود
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
نماز امام جواد رو بخونید؛
تغیراتی که توی زندگی براتون حاصل میشه رو عینا میبینید، در ضمن برای طلب درخواست های دنیایی هم سفارش میشه :).
به این صورت که روز چهارشنبه، بعد از نماز عصر دو رکعت نماز میخونید، مثل نماز صبح و بعد از اتمام نماز ۱۴۶ مرتبه میگید
‹ماشاءالله؛ لاحول ولا قوة الا بالله›
و بعد درخواست هاتون رو از خدا طلب میکنید؛
من رو هم دعا کنید :).
ساعت را نگاه میکنم. با دیدنش هُری دلم میریزد. یاد پاییز می افتم. با خود فکر میکنم شاید برگ ها دل پاییز اند. دل هایی که با گذر زمان و سرد شدن هوا، هُری میریزند. برگ هایی که از ترس فراموش شدن، بی اختیار از شاخه ها جدا میشوند.
کسی که از پرتگاه می خواهد بیفتد و دستش را به تکه چوبی گرفته، تا یک جایی تحمل میکند. اگر کسی به کمکش نرود، ناامیدی ست که میرود تا به آغوش بگیردش. این گونه میشود که ناگهان شاخه را رها میکند. بدون هیچ ترسی. انگار که آب از سرش گذشته باشد؛ دیگر مهم نیست چه سرنوشتی در انتظار اوست.
برگ های پاییز هم همینطور اند. دو فصل را دست به شاخه گرفته اند در آرزوی کمک کسی، اما پاییز که می آید با اولین نسیم خود را فراموش میکنند و فقط میخواهند از انتظار کمک نجات پیدا کنند.
ساعت را دیدم و دلم هُری ریخت، مثل برگ پاییزی، مثل آدمکی منتظر در سراشیبی پرتگاه! یا حتی مثل بچه گنجشکی که در انتظار مادرش در لانه مانده تا برایش غذا بیاورد و نمیداند که مادر شکار شده، از یک جا به بعد از فرط گرسنگی از شاخه میپرد و پایش میشکند. انگار یادش رفته پرواز کردن بلد نبوده.
آدم هم همین است. حتی اگر در پرتگاه نباشد، از یک جایی به بعد دستش را رها میکند و برایش مهم نیست چه سرنوشتی در انتظار به آغوش کشیدنش است.
چقدر از حس اولین جمله دور شدم.
با دیدن ساعت دلم هُری ریخت؛
شاید چون میترسیدم من هم یک جایی از گذشت زمان خسته شوم و رها کنم.
اگر بخواهم شاعرانه اش را بگویم،
میگویم:
شبی شاید رها کردم،
جهان چون سرابم را ..
[ #زینبِبهار| ثبت یک نشخوار فکری؛ سه شنبه 17 مهرماه 1403 ]