eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
الان که دارم می‌نویسم، لبریز تر از هر زمانی ام. پر از حسم. حسای مختلف؛ خنده، گریه، غم، شادی، ترس، شجاعت، تنهایی، خلأ، نگرانی و در نهایت دلتنگی دلتنگی دلتنگی .. شاید بپرسی دلتنگ چی؟ که منم با زبون همین کلمات برات توضیح میدم دلتنگ هرچیزی که مربوط به 18 مهر ماه هرسال باشه. از بچگی تا الان.. من یه خواهر بزرگتر بودم. نمی‌دونم تو چی دوست داشتی، ولی من از بچگی آرزو داشتم بزرگتر از خودم کسیو داشته باشم. قطعا برادر بزرگ تر داشتن به خواهر می چربیده همیشه، اما از یه جا به بعد برام مهم نبود خواهر باشه یا برادر. نیازداشتم کسی باشه که حرفا و حسای پنهانمو باهاش شریک بشم. خب نمیشد و اصلا همچین چیزی محال بود. اما از وقتی تو به این دنیا اومدی، دیگه تموم خوشحالیم این بود که حالا من می‌تونم کسی باشم که همیشه آرزوی داشتنشو خودم داشتم. حالا می‌تونم مو به مو بشم شبیه خواهر بزرگ تر آرزوی بچگی هام؛ این‌بار ولی برای تو!! گذشت؛ بزرگ شدی. هرسال که بزرگ میشدی، می‌دیدم چقدر سخته خواهر بزرگ بودن. چقدر سخته دیدن غم های کسی که عزیزوجودته. به همین راحتی نیست نشستن و سنگ صبور کوچیکترت شدن. من هیچوقت خودمو برای تو، یه خواهر بزرگتر واقعی نمی‌دونم! چرا؟ خب معلومه؛ چون اونی که همیشه مهربون تر بود، تو بودی! اونی که همیشه حواسش بیشتر بود، تو بودی! اونی که همیشه پناه تر بود، سنگ صبور تر بود، همدل تر بود، تو بودی!! انگار خدا با دادنت آرزوی بچگی خودمو برآورده کرده بود و من هیچوقت یه بزرگتر واقعی نبودم. من از بزرگتر بودن فقط نگرانی هاشو یاد گرفتم. این که هر اتفاقی می افته و تو با هر چالشی رو به رو میشی، فرار کنم پیش خدا و از ته ته دل برای بخیر گذروندن اون مرحله از زندگیت، واست دعا کنم. من فقط بلد بودم هربار که ناراحتی و پکر و عصبی، سمتت نیام و از دور غم هاتو بغل کنم. من بلد بودم سکوت کنم در برابرت، حتی وقتی می‌دیدم داری پا میذاری توی مسیری که یه روز منم گذرونده بودمش؛ با تموم اون دردا و بغض ها و گریه ها .. همین الان که دارم برات می‌نویسم، تموم لحظاتی میاد جلوی چشمم که با اختلاف سنی چهار سالمون، فقط خودمون همديگه رو می‌فهمیدیم. من فراموش نکردم تولدتو، ولی بلدم نبودم مثل تو قشنگ سناریوی سوپرایز کردنت رو بچینم! همیشه تویی که مراقب تری و من ازت بابت اینهمه قشنگی که توی روحت کاشتی، ممنونم :)* دخدرک قشنگ من؛ زینب داره برات کلمه میچینه کنار هم و می‌دونم که میدونی من برای عزیزترین هام بزرگتر ترین ابزار محبتم، کلمات و نوشته هامه!! امیدوارم بره و سبز کنه یه تیکه از زمین های گرد و غباری قلبتو، به رسم همه‌ی 18 مهرهایی که گذشت و میگذره در کنار مهربونی هات، تولدت مبارك آبجی ترین زهرای دنیا :)) دوست دارم؛ خیلی! _ برای زهرا _ 1403/07/18 با کمی تأخیر؛
هر چند که رسم است بگویند تبریک پسر را به پدرها میلاد پدر بر تو مبارک ای آمدنت راسِ خبرها :)) -عیدتون مبارك-
وقتی می‌خوانم، بدان دلتنگت هستم.
به سینه می‌زندم سر، دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت
تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی‌کنم اگر ای دوست! سهل و زود، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟
به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت ..
•حسین منزوی!!
من فکر می‌کنم اگر آدم قدر خودش را می‌دانست، هرشب برای غم از دست دادن، تا صبح بیدار نبود. ذات انسان با خلأ آمیخته شده و انسان ها به دنبال انسان دیگری می‌گردند تا حفره های خالی وجودشان را پر کنند. نادانیم و غافل، که هیچ چیز و هيچکس جز خدا نمی‌تواند جبران آن همه جای خالی باشد. او آشکارا به ما تذکر همراه بودن همیشگی اش را داده، ما مهر غفلت خورده بر فهممان!! بیا امشب خیره شویم به آسمان و در میان ستاره ها عظمتش را جست و جو کنیم. بیا ماه را ببینیم و غم هایمان را به نور مهتابی اش بدهیم. بیا امشب از خواب غفلت بیدار شویم و در آغوش خدایی اش بخوابیم. قل هو الله احد؛ بگو او نیز تنهاست .. الله الصمد؛ که اوست تنها خدای ما .. لم یلد و لم یولد؛ از ازل تنها بوده بدون هیچ مادر و پدر و فرزندی! و لم یکن له کفوا احد؛ و بی شک هيچکس مثل او این چنین پناه و دلسوز، در این جهان وجود نه داشته و نه خواهد داشت :) انگار که ما را هم در این دنیا تنها آفرید تا جز خودش در هنگام سختی، به سراغ کسی نرویم .. بیا امشب بیشتر به بودنش فکر کنیم. شب بخیر انسان فراموشکار و تنها* [ | در این حوالی؛ یکشنبه 22 مهر 1403 ]