eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
- رفیق من …! سرت را بالا بگیر عزمت را جزم کن محکم بمان قدم بردار … پشت سرت را نگاه کن اما فقط برای تجربه … نه افسوس … نه دلهره … تمام حواست به رو به رو باشد ؛ به آینده … به قدم هایت … که یکی محکم تر از دیگری باشد و هدفمندتر … رفیق من … سرت را بالا بگیر… نگذار نداشته هایت راهت را سد هم بکنند! و بدان که داشته هایت ؛ برای خیلی از آدم های‌ دیارمان افسوس است غبطه است حسرت است … رفیق من …! جاده ها ازآن توست سفر به سلامت …! «فاطمه سادات💛 به زینب» _ خب قلب برای مهربونی نوشته ات دختر من :) ممنونم که اینقدر لطیف و مهربونی.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
درد این است که ما مدعی هجرانیم درد هجران تو کشیدی و نفهمید کسی .. ؛
وقتی یهو بهت پیام میدم، لزوما کارت ندارم؛ گاهی فقط دلم برات تنگ میشه و می‌خوام حرف بزنیم باهم ..
يادم آمد مادرم همواره مرا دورتراز مقصدم قرار می‌داد تا براى رسيدن به هدف، قدرى تلاش كنم. میگفت: اين كار باعث مى شود قدر خواسته ات را بيشتربدانى. نگاه كه می‌كنم، مى بينم همواره در زندگى ام دورتر از مقصد بوده ام. اما انگار اين راه پايانى نداشت. هرچه بيشتر مى رفتم، چشمۀ آب از من دورتر مى شد. دريافتم جز اوهام چيزى نبوده و بازگشتم. مسیر بازگشت، طولانی تربه نظر مى آمد. اسماعيل خواب كه نه... از هوش رفته بود. تنش تب دار و صورتش گلگون گشته بود. بايد هرطور شده، آب مى يافتم. با خودم می‌گفتم: بايد اينک كه رمق در تن دارم، توشه برچينم. بار ديگر در افق، رد آب ديدم. شايد بايد بيشتر می‌رفتم. بار ديگر راهى شدم. رفتم و رفتم ... [ سعی هشتم؛ سید محسن امامیان ]
قطار می‌رود تو می‌روی تمام ایستگاه می‌رود! و من چقدر ساده‌ام که سالهای سال در انتظارِ تو، کنار این قطارِ رفته، ایستاده‌ام ! و همچنان به نرده‌های ایستگاهِ رفته، تکیه داده‌ام .. سالروز وفات استاد قیصر امین پور
هدایت شده از ‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
نمازهایت‌را عاشقانه‌ بخوان؛ حتی‌ اگر خسته‌ای‌ یا حوصله‌ نداری که تکرار هیچ‌چیز جز نماز در این‌ دنیا قشنگ‌ نیست . . !🌿` •شهید مصطفی چمران
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
_
رفیق؛ راستش کلمه‌ی خیلی عجیبیه. جزو اون کلماتی که وقتی شنیده میشه، امنیت خاطری به روحم تزریق میکنه و حتی برای صدم ثانیه ای که شده آرومم میکنه! نمی‌دونم چیشد که کله‌ی صبحی یاد این کلمه افتادم؛ اما یه لحظه صدای عزیزی توی سرم پخش شد که داشت بهم می‌گفت: رفیق!! وقتی اولین بار کسی اینو بهم گفت، هیچ حسی نسبت بهش نداشتم ولی الان وقتی حتی دارم بهش فکر می‌کنم هم آروم میشم. این حس خوب رو بعد تر ها آدم دیگه ای بهم داد که من هم امنیت خاطر داشتم نسبت به بودنش. حس خوب چشیدن امنیت از یک کلمه رو، یه آدم بهم داد که خودش رو در مرکز اون کلمه جا داده بود. مثل وقت‌هایی که می‌خوایم تفسیرمون از یک کلمه رو بگیم و مثال بارز توی ذهنمون رو می‌گیم. وقتی کسی بهم میگه رفیق، خوب به حرفش فکر می‌کنم. آیا اون هم رفیق من حساب میشه؟ من فکر می‌کنم رفیق کلمه ای نیست که برای هرکس بشه استفاده اش کرد و انگار نسبت دادن این کلمه به یسری از آدم ها، ظلم کردن به واژه است. واژه ها روح دارند؛ میرن و می‌شینن به قلب و جون یه نفر. وقتی ازشون اشتباه استفاده کنیم، کیفیتشون رو از دست میدن و به مرور میشن جزو مکالمات روزمرگی ما. نمی‌دونم هدفم چی بود از نوشتن این کلمات، فقط می‌دونم دلم خیلی تنگ شده بود که بشینم و فکر کنم به یه نقطه‌ی مشخص!! وقتی کسی میگه رفقا؛ منظورش این نیست که شما همه رفیق من هستید. واژهٔ رفقا یه اصطلاحا عامیانه است. بگردین رفیق تون رو پیدا کنید، رفقا همه جا هستند؛ اما رفیق هرجایی پیداش نیست. درست سر بزنگاه حضور داره؛ چه حضوری باشه، چه مجازی، چه حتی توی کلمات و نوشته ها!! بگردین دنبال کسی که رفیق تون بشه و نجاتتون بده از هیاهوی دنیای رقت انگیز!! دنبال رفیق بگردین؛ رفیق خوب پیدا کردنیه. امام رضا رفیقه؛ رفیق خوبی که فکر کردن بهش این صبح چهارشنبه‌ ای دلمو پر میده تا حرم!! کاش صدام کنی رفیق؛ دلم برات یه ذره شده عزیزِدلم :)) قرار نبود آخر این نوشته اینجور بشه، ولی الان با دیدن تقویم و روز چهارشنبه هیچ کس نمی‌تونست جز خودت نقش ببنده صدر لیست اسم رفیق ها. [ | انفجار واژه‌؛ چهارشنبه 9 آبان 1403 ]
تو مثل برای دردهایم تسکینی؛
برایت حسّ شعر و یک سبد بیتابی آوردم برایت دسته دسته پُر، رُزِ سُرخابی آوردم!