از آن شبهای شور و شِکوِه و شیرینی و شادی،
لبِ حوضی و گلدان و شبی مهتابی آوردم!
زبان؛ سرخ و سرم؛ سبز و شبم؛ نغز و دلم؛ خسته؛
سخنهایی نگفته از لبی عنّابی آوردم!
چه شبهایی که با شعرِ "مشیری" کوچه را گشتم؛
برایت چشمِ پُف کرده، پُر از بیخوابی آوردم!
تماشا دارد آن رخسارِ گندمگونِ مهتابی
که در باغی پُر از فیروزههای آبی آوردم!
مرا مهمانِ یک ساعت تغزّل های شیرین کن
که آهنگی جدید از آلبوم ِ"اصحابی" آوردم!
ردیف و قافیه از خاطره، سرشارِ دلتنگی
دوباره قافیه از گریه و دلتنگی آوردم ..
شبم تنگ و دلم سنگ و سرم منگ و تنم رنجور
بیا ..تندیسی از تندیسهای سنگی آوردم!
تجسّمهای رنگارنگِ خود را باز بوییدم
دوباره یک شب از فانوسهای رنگی آوردم!
‹مـٰاهِ مَـڹ›
_
زاویه دید"
حرفم واضح است و روشن و حتی نمیدانم چرا این عکس را گذاشتم.
همیشه آدم ها از نگاه خودشان حرف میزنند؛ از نگاه خودشان نظر میدهند؛ از نگاه خودشان تصمیم میگیرند و بعدهم قضاوت میکنند.
در نهایت هم با گفتن جملهی "این نظر من بود، حالا خود دانی" حرفشان را تمام میکنند.
آدم را میفرستند به یک برزخ، فقط چون واجب میدانند که برای هر مسئله ای نظر بدهند؛ در هر موضوعی صاحب نظر باشند تا ثابت کنند برای خودشان کسی هستند.
زاویهی دید آدم ها همهی شخصیتشان را کنترل میکند. زاویهی دید آدم ها تمام اعتقاداتشان را تصاحب میکند.
فکر میکنم اغلب، آنهایی تعصبی عمل میکنند، که زاویه دیدشان متمرکز بر یک نقطه است.
بزرگی میگفت:
یک من بالای سرت بگذار تا از بالا به اتفاقات نگاه کند؛ خواهی فهمید که هیچ چیز ارزش آن را ندارد که درگیرش شوی. هیچ وقت آدم ها بدون نظر تو لنگ نمیمانند. در این دنیا چیزی ارزش دل بستن ندارد، الا چیزها و کس هایی که تو را به خدا نزدیک میکنند.
زاویهی دیدت را از بالا کن؛
کم کم یاد میگیری که برای پرواز، باید از زمین فاصله بگیری.
از بالا که به مسائل نگاه کنی، روحت وسیع میشود.
آدم های درست، زمینی نیستند.
از بالا به مسائل نگاه کن؛ اصلا شاید معنای آسمانی شدن همین باشد.
[ #زینبِبهار| نمیدانم نوشت؛ یکشنبه 13 آبان 1403 ]