eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
532 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
هستین بخونم واستون؟
لکنت شعر و پریشانی‌ و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم ؟
کاش می‌شد که شما نیز خبردار شوید لحظه‌ای از من‌ و از دردِ کهن‌سال دلم ‌
از سرم آب گذشته است مهم نیست اگر غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم .. ‌
عاشق نان‌ و زمین نیستم این را حتما بنویسید به دفترچه‌ی اعمال دلم ‌‌
آه، یک عالمه حرف است که باید بزنم ولی انگار زبانم شده پامال دلم ‌
مردم شهر، خدا حافظ‌تان من رفتم کسی از کوچه‌ی غم آمده دنبال دلم
•نجمه زارع
کاش اصلا ۴۰۳، اردیبشهت نداشت.
یک کتابخانه دل‌تنگی" مدت هاست کتاب نخوانده‌ام. انگار نخوت افتاده به جانم. بدنم کرخت شده. حس و حال انجام کارهای دوست‌داشتنی گذشته را ندارم. نوشتن، کتاب خواندن، شنیدن، قدم زدن، دیدن، نفس کشیدن، و خلاصه هر فعل دوست‌داشتنی که در گذشته‌ی دور یا نزدیکم خاطره ساخته!! "احساس می‌کنم بدنم یخ کرده است و دردها آرام آرام بیرون می‌ریزند." این جمله‌ی پشت کتابی‌ست که خیلی رندوم از میان کتاب هایم بر داشتمش به قصد خواندن. حس نزدیکی به کتاب می‌کردم، البته تا قبل از خواندن فصل اولش. داستان کتاب کجا و داستان زندگی من کجا. من چه می‌بینم و آنها چه دیده اند. من کجا ایستاده ام و آنها کجا بوده اند. پوزخند می‌زنم به اوضاع قاراشمیش خودم. از خود می‌پرسم، یعنی می‌شود که تو هم ببینی‌اش؟ و بعد با لحن تمسخر جواب خود را میدهم: حتمااا؛ با این اعمال و رفتار حتما هم می‌بینی‌اش .. آرزو می‌کنم ببینمش، و این آرزو را از جمله محال ترین آرزوهایم می‌دانم. با این حال امید دارم. امید دیدنش را. شاید هم تا امروز هزاران بار دیدمش اما متوجه حضورش نشدم. چه بسا که بسیار نزدیک است و دور می‌بینمش. عیب از چشم های من است. من این روزها حتی خود را هم نمی‌شناسم. انگار در آینه دنبال گمشده‌ای هستم. دوست دارم پیدایش کنم. ببینمش. دستم را بگیرد. به آغوشم بگیرد. دوست دارم پیدایم کند. پیدایش کنم. پیدا کنم خود را در نگاهش. چقدر دوست دارم بیاید. برگردد. باشد. بماند. نرود* آشفته‌است روزگارم در انتظار. انتظار آدم را پیر می‌کند. پیر شده ام. تکه تکه دارم خود را به جست و جویش می‌فرستم، نه او می‌آید و نه خودم. انگار هر روز از دست می‌رود زندگی‌ام؛ انگار هر روز از دست می‌روم با زندگی ام. کتاب‌خانه را می‌بینم. کتاب هایم خانه دارند ولی من در خانه به دنبال خانه‌ام. یک عالم کتاب نخوانده دارم اما آنقدر دل‌تنگی تمام وجودم را بلعیده، که نمی‌توانم کتاب بخوانم. کاش میان کتاب ها بود. شده ام یک کتابخانه دل‌تنگی خوانده نشده. هر روز از دیروز لبریز تر و هر شب از دیشب مبتلا تر .. سخت می‌گذرد روزگار انتظار". - جدا از خود نشستم آنقدر تنها به یاد او که با خود رو به رو برخوردم و نشناختم خود را* - [ | از نهصد و نود و نهمین بار آشتی‌ام با کتاب‌ها؛ برای تو اگر روزی نبودم؛ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ ]
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
1190 سال شد که نیستی ولی داریمت؛ تولدت مبارك بابا مهدیِ غریبم :))
1191 سال شد که نیستی ولی داریمت؛ تولدت مبارك قوت قلب روزهای سخت :))