- صدای نبودنت -
صدایت میکنم و احتمالا تو دور تر از آن باشی که صدایم را بشنوی.
گاهی فکر میکنم چه میشد اگر خانههایمان دیوار به دیوار هم بود که وقتی صدایت کردم، با دوتا مشت زدن به دیوار بفهمانی که صدایم را شنیدی! یا مثلا به بهانهی گرفتن چند عدد نان، بیایی دم خانهمان و بگویی: صدایم کردی؛ آمدم ببینم چه شده!
به دلم مانده یکبار که صدایت میکنم، بی معطلی جواب بدهی. یکبار که دم آینه ایستاده ام و صدایت میکنم، باشی و بگویی جانم! اصلا جانم پیشکش، من به هان گفتنت هم راضیام.
این روز ها در همه جا صدایت میکنم. خانه، خیابان، کلاس، شهر، زیر آسمان، لا به لای شلوغی جمعیت، در مغازه ها؛ اما تو؟ نیستی.
رفتنت چه داغی بود که وسط این هوای گرم بر تنم کردی؟ با خودت نگفتی میسوزم از فراق؟
همیشه سر بزنگاهها نبودی..
من همهی مکان های دونفرهی شهر را، تنهایی رفته ام. نه برای این که بگویم بدون تو هم میتوانم زنده بمانم؛ نه!!
برای این که شاید تو را در آن مکان ها پیدا کنم.
نیستی؛
و این تنها نشانهایست که از تو در این شهر پیدا کردم.
منتظرت میمانم تا بیایی،
ماندنم بدون آمدنت مفت هم نمیارزد.
بیا؛
زود بیا.
اردیبهشتی که نباشی، جهنم است."
[ #زینببهار|
یک نانوشته؛ چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ ]