eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
❲ یـٰا‌مَن‌اِسْمُـہ‌ُدَوآءٌ‌ۅَذِکـرُھُ‌شِـفاءٌ !' ❳ ای‌اسم‌توداروی‌من‌و‌ذکر‌نامت‌شفای‌درد‌من ...!♥️,(: بخونیم‌باهم‌بہ‌نیت‌ِ‌شفای‌همه‌ِ‌بیماران🙂 🌱 @MahMan110
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
الهی‌تاروزی‌که‌زنده‌ایم‌اولین‌مخاطب‌قلبمون‌خدا‌باشه ...!":) آمی‍ــــڹ
الهی‌‌چشمامون‌اگه‌میبارن‌فقط‌از‌خوشحالی‌دیدن‌بهترین‌کسمون‌باشه‌و‌گریه‌برای‌امام‌حسین ...!":) آمی‍ــــڹ
آنها اگر میفهمیدند که روزهاهم چقدر بیادشان هستیم؛ شاید از شدت هیجان بال در می آوردند ...! پ.ن روزتون بخیر♥️😍
تعریف میکنم ...!
میخوام‌از پیرمرد روستایی و دوستداشتنی بگم که خیلی پیر بود و بر اثر پیری آلزایمر گرفته‌بود ...!
و من از زبون دختر اون پیرمرد برای‌شما داستان کوتاه و دوستداشتنی تعریف میکنم که خوندنش بی نصیب نیست ...!(:
«بدلیل آلزایمر مجبور بودیم شبا درو قفل کنیم تا یهو توی شب بابا از خونه‌بیرون‌نره ...! گاهی اگه توی روز هم نمیتونستیم پیشش باشیم؛ درو قفل میکردیم !»
«یه‌شب‌ما هم شدیم بابا و فراموش کردیم در و قفل کنیم و بخوابیم؛ اونشب بابا از خونه رفته یود بیرون ...!»
«خیلی‌نگران‌شدیم؛ از ساعت دو نیمه شب تموم کوچه پس کوچه های روستارو زیر و رو کردیم؛ ولی بابا؛ نبود ...!(:»
«ساعت هفت صبح شد و ما همچنان در حال جست و جو؛ هممون تا دم گریه رفتیم که نکنه اتفاقی براش افتاده؛ یه پیر مرد آلزایمری کجارو میشناسه آخه که رفته؟! نکنه از روستا بیرون رفته باشه؟! این فکرا و سوالا باعث میشد هرلحظه نگران تر بشیم ...!»
«منکه تا دم گریه رفته بودم تصمیم گرفتم یسر برم سر خاک مامان و از اون کمک بخوام ...!»