‹مـٰاهِ مَـڹ›
|°`🌾-^] چشمانممنتظربود، برایدیدندوبارهاش! همینکهازدور او را میدید، تار میشد اما هیچ اشکی د
√•🌾•°/
با خود فکر میکردم چون دوستش دارم،
ناراحتی برایم معنا ندارد!
اما درست زمانی که هیچکس فکرش را نمیکرد، ناراحت میشدم و فقط سکوت بود که میان قلب من و قلب او زندگی میکرد :)
•ماهِمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
^🌿^•| جاۍخالی بودں آدݥها زݦانۍحسمیشوڊ، کہ ٺنھا میشوۍوبہخاطڔ مۍآوڔۍروزۍچقدر با یڪ نفڔ ٺنھا ب
(=🌿^•
به شڪل هاۍغریبۍدلتنگݦ ؛
گاهۍ شبیہ گندم زارۍ ڪه خواب داس ها را میبیند!
گاهۍ چناں ڪوچهاۍ ڪه انتهایش به دریا نمیرسد ..
و گاهی همانند ڪلݦاتۍ ڪه ۺعڔ نمۍشوند :)
•سیامکِتقیزاده !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
√•🌾•°/ با خود فکر میکردم چون دوستش دارم، ناراحتی برایم معنا ندارد! اما درست زمانی که هیچکس فکرش را
{~🌾•}
هرلحظه که بودنش را حس میکردم،
ترسم برای از دست دادنش بیشتر میشد!
نمیدانستم چگونه خوشحالی پریشانم را
بر سر این دنیای بی رحم خالی کنم :)
•ماهِمَن !
‹مـٰاهِ مَـڹ›
(=🌿^• به شڪل هاۍغریبۍدلتنگݦ ؛ گاهۍ شبیہ گندم زارۍ ڪه خواب داس ها را میبیند! گاهۍ چناں ڪوچهاۍ ڪه
|🌿•^]
ڪاش مۍشڊ بعداز هربار دیدں ڪسۍکہ دوسٺش داریݥ،
قسمٺۍاز خاطراٺماں را دروں شیشہ اۍ بگذاریݦ،
ٺا هروقت دلٺنگ شدیݥ و شرایط دیدں یکدیگر را نداشٺیم؛
در شیشہ را باز ڪنیݦ و صفایۍبه قلب پریشانݦاں دهیݥ :)
•زینبِ بھار !
ولی من یادم نمیره چقدر هربار حالم کنارت خوب شد و بعد باز خودت خرابش کردی`(:
ولی من یادم نمیره روزاییو که هر لحظه تو فکرت بودم و نمیتونستم هیچکاری کنم`(: