‹مـٰاهِ مَـڹ›
(-🌿-) من بہروۍڪسۍنیاوردݦ اما زندگۍڪردن درحسرٺ اتفاقاٺ شدنۍ، صبر میخواهد، خیلۍصبر میخواهد":) •زین
×°🌿°|
گمان مۍبرم کھ اگر خداوَند
صد هزار گونھ خنده مۍآفرید
اما رسمِ اشڪ ریختن را نمۍآموخت ؛
قلب حتۍ تابِ دھ روز تپیدَن را هم نمۍآورد :)!
•نادرِ ابراهیمی
‹مـٰاهِ مَـڹ›
#کمیپشیمانی خدایا بابت تموم نمازایی که میدونستیم گردمونه و باز قضاشون کردیم، ببخشید(:!
#کمیپشیمانی
خدایا بابت فکرایی که نتیجش ختم شد به گناه، مارو ببخش:)
من وقتایی که یهو بدجوری گیر میکنم توی زندگیم، یا یه اتفاقی میفته یا به هرحال یکم داغونم، میرم گلستان شهدا:)
از قضا امروز یهو به سرم زد برم گلستان، و خداروشکر قسمت شد و رفتم و جای شماهم خالی بجای تک تکتون زیارت کردم، البته به شرط قبولی^^!»
حدود یک ماه و خورده ای پیش که رفته بودم گلستان، وقتی بالای سر یه شهید نشسته بودم، یه مامان شهید اومد یه نگاهی بهم کرد و گفت:
سر حمید رضای منم بیا، پسرم تنهاست، مظلوم بود، آروم بود، خیلی ازش راضی بودم الهی خدا هم ازش راضی باشه، ولی هربار که یادش میفتم آب میشم از غصهی مظلومیش(:!
امروز وقتی رفتم سر حمید رضای خودم، سر حمید رضای اون مامان شهیدم رفتم،
یلحظه یاد یچیزی افتادم!
داشتم به این فکر میکردم چقدر ما هرکدوممون توی زندگی دست و پا میزنیم که خوشبخت باشیم، چقدررر دست و پا میزنیم که به فلان پول، فلان جایگاه اجتماعی، فلان شغل، فلان و فلان مقام برسیم؛ اینا خوبه و لازمه ی زندگی توی دنیاست، ولی بنظرم خیلیامون و خودم حتی داریم راهی و میریم که تهش ختم میشه به پوچی، به چه کنم چه کنم، به تنهایی، به بی کسی، یجورایی به ظاهر توی راهیم ولی در بیراهه ترین راه داریم قدم برمیداریم:)
ربطی به این نداره که مذهبی هستیم یا غیر مذهبی، ولی امروز که رفتم گلستان خیلی اتفاقا برام افتاد و خیلی چیزارو به چشم دیدم و فهمیدم منه دختر یا پسر، منی که مخلوق خدا ام، چقدر توی شبانه روزم به فکر خدام؟
چقدر واقعا به عنوان به بنده بندگیشو میکنم؟
چقدر از ۲۴ ساعتم و وقف خدا میکنم؟
اینارو میگم فکر نکنین میخوام بشینم نصیحتتون کنم، یا بشینم حرفای تکراری بزنما، نه، نه ،نه اشتباه نکنین،
منم مثل همه ی آدما کلی آرزو و هدف دارم، کلی فانتزی دارم و کلی برنامه!
حرفم اینه:
میتونیم در کنار اینهمه چیزای به ظاهر قشنگ و دنیایی، یکمم وقتمونو خالی کنیم مختص خدا، مختص کسی که مارو آفرید و اینهمه نعمت بهمون داد:)
امروز من از بالای قبر هر شهیدی میگذشتم به این فکر میکردم، که چقدر اونا دست و پا زدن که برسن تهش به خداشون و ما خیلیامون اینروزا داریم دست و پا میزنیم که یچیزیو توی وجودمون خدا کنیم و برای رسیدن بهش جون بکنیم(:!
کجای کاریم خدایی؟
اگه بیدارین یکم فقط یکم خواهش میکنم به حرفام فکر کنین:)
ما برای خدا خیلی کم گذاشتیم، خیلی:)!