پَریها سهم ماهیگیر بدبختند و شرمنده
نمیاندازدت تقدیر در توری که میخواهی¡!
به هر تاکی رسیدی مست بودی و نفهمیدی
که پشت پیچ و خمها مانده انگوری که میخواهی«!»
چه مردانی که با یک جذبهی خود کشتهای اما
نمیبینی سرِ این دار، منصوری که میخواهی-!-
کسی دیگر نمانده، تکیهگاهِ آخرت هستم
نمیخواهی مرا، این بار مجبوری که میخواهی((:
دوباره کولهبارِ بسته یعنی میروی، باشد
‹دلم را پس بده آن وقت هر گوری که میخواهی(:›
نماز میخونم چون تو از اینکه بنده هات حرفتو گوش بدن خوشحال میشی-!
____
نماز میخونم که تو″خوشحال″
باشی دورت بگردم(:🤍