وجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بود
وگرنه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمید>>
سکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بود
ولی او فرق شب با روز روشن را نمی فهمید(((:
من او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بود
‹همیشه درد اینجا بود، او من را نمی فهمید(:›
ناراحتم ازینکه اینقدر زود همه ناراحتم میکنن و من باز ناراحت میشم از ناراحتی اونا که ناراحتم کردن||:
خدایا من به تو نگم به کی بگم؟!
میشه یکاری کنی خودت این هفته بخیر بگذره؟(:
*واقعاً نمیدونم چه کنم الان>>>
از معاشرت با آدمایی که موقع شنیدن حرفام بهم ارامش انتقال میدن؛
اوج حال خوب میاد سراغم ..
حس امنیت بهم دست میده:)))
زندگیم داره به سمت و سوی تغیرای اساسی میره؛
ولی نمیدونم چرا هنوز که هنوزه دلم میخواد یسری موقعیت های کوچیک توی زندگیم تکرار بشه و هنوز امادگی ندارم برای تغیرات بزرگ ..
اجبار یا اختیار؟
نمیدونم فقط خیلی گنگ و سردرگمم ..
دعا کنید((((:
امروز .
هیچی فقط از حجم فکر و استرس برای یه موضوع که قراره اتفاق بیفته از خواب بیدار شدم و از شدت هول بودن نمیدونم چیکار کنم|||||:″
خدایمن؛
جوری بهم قدرت بندگی بده؛
که دستوراتتو بدون چون و چرا و کم و کاست انجام بدم>>>>
*قربونت برم لجبازی در برابر اطاعت از خودتو، ازمون بگیر(((((: