ایتا - ‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›

#شعر؟
یکم پریشان احوالم′!
یکی از درمان‌هامه:)

71 مشاهده20:55

داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد
داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد

72 مشاهده20:58

با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد ..

72 مشاهده20:58

در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
_روی سکوی نخست این جهان می ایستاد-

63 مشاهده20:59

یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد؛

66 مشاهده20:59

در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند
ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد¡!

64 مشاهده20:59

موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد(:

57 مشاهده21:00

موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد(:

59 مشاهده21:00

از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد″

55 مشاهده21:00

قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد . .

58 مشاهده21:01

«ساربان آهسته ران کارام جانم می رود»
نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد′!

1 مشاهده21:01

باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
‹باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد(:›

1 مشاهده21:01

مطالب بعدی