هدایت شده از چاه نویس
یافته هات رو با باخته هات مقایسه کن ،
اگه كِ ‟خدا”رو یافتی هرچی باختی مهم نیست.
ولی اگه ‟خدا” رو نیافتی ، همه چی رو باختی ..!
باران آمد؛
دلتنگت شدم′!
لبِ پنجره نشستم و
مشغول تماشای باران .
قطرههای باران روی زمین میافتاد و من با هر قطره، دلتنگی هایم بیشتر ته نشینِ قلبم میشد .
باران تمام شد′!
به خود که آمدم دیدم ته نشین ها تمامم را پر کردهاند؛
چقدر تو مرا لبریز کردهای از خودت؛
آنقدر زیاد که دیگر منی ندیدم .
بعد از باران هرچه در خود گشتم
تورا یافتم(:′.
در این هوایبارانی،
چقدر بیشتر باید صبر کنم در برابر نبودت .
-عزیزِ از من دور-
#زینبِبهار
[ حال و هوایبارانیِامروز|۱۵ دی ۱۴۰۱ ]
Khamenei.irAUD-20220115-WA0071.mp3
زمان:
حجم:
1.6M
اما اینبار؛ #شعر گوش بدیم؟•افشین علاء !
من از فرطِ نگرانی واسهیچیزایی
یه شبایی تا خودِ صبح بیدارم .
حقِ من نیست بهم بگن بیخیال؛
گویا حضرتِ اجل اجازهی ادامهی نوشتن نامه را ندادند .
وَ غصه میخورم برای دلِ مخاطبِ این نامه که چقدر منتظر مانده و چه اندوهی را تحمل کرده برای غمِ ناتمامماندن این نامه؛
میخواهم شروع به خواندنِ نامهکنم و قلبم تابِ خواندنش را ندارد .
مدام تصویرِ این صفحه قلبم را میفشارد و با خود میگویم: نکند دیر شود برای خیلیکار ها؟
و باز برای توجیح کردنِ قلبم میگویم:
تازه اولِ راه است؛ اصلا اجل را با تو چکار؟آن هم در این سن و سال′!
لبخندی میزنم وَ اینگونه خود را آرام میکنم .
اما براستی چه کسی میداند که نامهی زندگی اش تمام شدنیست یا نیمهکاره میماند؟
در آخر این را به خود میگویم و به دعوای میانِ احساسات و قلبم پایان میدهم:
« فرصتی نیست؛ آنگونه زندگی کن که اجل از گرفتنِ جانت غصه بخورد و بگوید
حیف است اگر بمیرد، هنوزدنیا به او نیاز دارد (:′.»
و ای کاش اینگونهباشد .
[ #زینبِبهار| نامهی ناتمامِ نخواندهشده؛ ۱۶ دی ۱۴۰۱ ]
*پ.ن: کتابِمحبوبِمن، نامههای بلوغ(:″