گویا حضرتِ اجل اجازهی ادامهی نوشتن نامه را ندادند .
وَ غصه میخورم برای دلِ مخاطبِ این نامه که چقدر منتظر مانده و چه اندوهی را تحمل کرده برای غمِ ناتمامماندن این نامه؛
میخواهم شروع به خواندنِ نامهکنم و قلبم تابِ خواندنش را ندارد .
مدام تصویرِ این صفحه قلبم را میفشارد و با خود میگویم: نکند دیر شود برای خیلیکار ها؟
و باز برای توجیح کردنِ قلبم میگویم:
تازه اولِ راه است؛ اصلا اجل را با تو چکار؟آن هم در این سن و سال′!
لبخندی میزنم وَ اینگونه خود را آرام میکنم .
اما براستی چه کسی میداند که نامهی زندگی اش تمام شدنیست یا نیمهکاره میماند؟
در آخر این را به خود میگویم و به دعوای میانِ احساسات و قلبم پایان میدهم:
« فرصتی نیست؛ آنگونه زندگی کن که اجل از گرفتنِ جانت غصه بخورد و بگوید
حیف است اگر بمیرد، هنوزدنیا به او نیاز دارد (:′.»
و ای کاش اینگونهباشد .
[ #زینبِبهار| نامهی ناتمامِ نخواندهشده؛ ۱۶ دی ۱۴۰۱ ]
*پ.ن: کتابِمحبوبِمن، نامههای بلوغ(:″
بيچارهی دچار تو را چاره جز تو چيست′؟👤قيصرامينپور #اللهمعجلالولیکالفرج؛
هدایت شده از چاه نویس
توجه توجه نمیدونم چند نفرتون کانال دارید ولی
به نیت ظهور منجی بشریت فور کنید و شرکت ..!
10000 صلوات نذر میکنیم ، برایِ ظهور آقاهرکس
هرچقدر میتونه بفرسته و تویِ کانالشاعلام کنه:))✋🏼🌱
اللهم عجل لولیک الفرج به حقِ زینب✨..