eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
در اشک‌ها تن سرد مرا نلرزان ای پناه شانه‌ات آرامگاه کوچک من٫٫!٫٫
نبین که لال شدم، موریانه‌ها افتاد به پای شعر من این تکیه‌گاه کوچک من¡!
بریده‌اند از آغوش من، تو را؛ اما تنت جوانه زد از سرپناه کوچک من(:
بخواب و گرم تنم شو سیاه‌چشم عزیز ‹خوش‌آمدی به اتاق سیاه کوچک من(:›
•سحرِ‌هادیان !
من وقتی یه صوت مورد پسندمه اونقدر اون صوت رو گوش میدم که تمومِ سلول‌های وجودم اون صوت رو به آغوش میکشن و همه‌ی روحم درگیرِ اون صوت میشه(:′ حالا خدانکنه اون صوت منو یادِ یه‌نفر بندازه، دیگه هیچی′!
حدی است هر بیداد را؛ این حد هجران تا کجا؟ 👤خاقانی
داشتم فکر میکردم به اینکه چطور می‌شود از روزمرگی ها نوشت؟ اصلا این انسان های فاخری که روزمره هایشان کتاب شده و امثال من و شما آنها را میخوانیم، مگر چه زندگیِ متنوعی دارند که ارزش کتاب شدن داشته؟ در همین فکر و خیال ها بودم و با مغزم سرِ این موضوع کلنجار می‌رفتم که از کانالِ راه‌راه کولر صدایی توجهم را به خودش جلب کرد . گوش هایم را تیز کردم و چشم هایم را بستم تا بیشتر تمرکزم بر صدایی که می‌آید جمع شود . بگذار ببینم، درست میشنوم؟ صدا، صدای باران بود که نم نم می‌بارید . شمارا نمیدانم اما من وقتی باران می بارد حسِ نوشتنم گل میکند و کوچکترین اتفاقات هم در ذهنم جالب و ادبی میشوند . به سمتِ طاقچه‌ی پر کتابِ اتاق رفتم و سررسیدِ جلد پاره‌ی مطلوبم را برداشتم، روی گلِ قالی نشستم و سعی کردم تمامِ حواسم را جمع به صدای ریزی که از کانالِ کولر می‌آمد بکنم بلکه بتوانم چیزی بنویسم . جمله‌ی اول را نوشتم؛ ‹به نامِ او که باران در برابرِ عظمتش زمین میخورد› همین که آمدم حرف‌هایم را ادامه‌ بدهم، یک‌لحظه حس کردم تمامِ مغزم تهی شده از کلمات و چون بچه‌ای الکن هیچ واژه‌ای را برای ادا کردن در بساط ندارم . ترسیدم″ این اولین بار نبود که سرم پر میشد از هیچ′ خودکار را میانِ سر رسید گذاشتم و درِ سررسید را بستم . به سمتِ پنجره‌ی اتاق رفتم و پرده‌هارا کنار زدم؛ آمدم با انگشت هایم عرقِ جبینِ شیشه را پاک کنم اما دلم نیامد چیزی ننویسم′! استادی می‌گفت: هروقت چیزی را فراموش کردید ذکرِ یا حَي را بر زبان جاری کنید . با انگشتِ اشاره ام میانِ طرحِ خستگیِ شیشه نوشتم:‹یاحَي› و بعد لبخندی کنارش گذاشتم(:′ کمی بعد باز سرم از کلمات پر شد اینبار بجایِ دفتر سراغِ تلفنِ همراه آمدم و شروع کردم به تندُ تند تایپ کردنِ کلمات′! نوشتم و نوشتم؛ و حالا به پایانِ این نوشته رسیدم′! شبِ عجیبیست . نمیدانم چرا امشب اینقدر هوای‌سرم مملو از هیچ′ است . خدا بخیر کند؛ [ | حال و هوای بارانیِ‌امشب؛ ۲۰ دی‌ ۱۴۰۱ ]
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولی دیدنِ‌تمومِ فیلم و عکسایی که برای تولدم ادیت زده شده و برام سال‌های متوالی فرستاده شده؛ یکی از قشنگ‌ترین سوژه‌های گالریمه(((:′ اصلا میشه بوسیدشون گذاشتشون روی قلب؛
هنگامى كه عشقى بزرگ ‏تر دل را بگيرد، عشق ‏هاى كوچك‏ تر نردبان آن خواهند بود .. 👤 استاد‌صفایی‌حائری .
قبلا برای تشخیص مرد های خوب، خوبا ریش داشتند اما الان از ده نفر نه تاشون ریش دارند . الان دیگه باید بگردیم ببینیم کدوم مرد ریشه داره؛ حالا چه با ریش و چه بی‌ریش′! بقول عموموسی توی اخراجی ها: ‹به ریش نیست؛ به ریشه‌است(:′› و این‌روزا باید ریشه‌رو‌دید نه ریش رو . آره‍‌خلاصه . .