eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
533 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱) سفرمان بند شده بود به بودنش. همه‌ی در‌های رفتن قفل شده بود و اگر نبودش علناً ما باید می‌نشستیم و می‌دیدیم و می‌خوردیم حسرت و می‌کشیدیم آه نم‌ناک. تنش زخمی بود و رویش ریز و بعضی جاهایش کشیده خراش داشت. لاستیکی کفش‌هایش هم سابیده بود ‌و یک لایه‌ی نازک از آن مانده بود. اما به قول پدرم درونش و ذاتش خوب است؛ یعنی اینکه موتوری‌اش سالم است و سرحال. ظاهرش را باید می‌بردیم سلمونی و بعد دم یک بوتیک لباس نو و مُد تنش می‌کردیم. با تمام این اوصاف، دم معرفت‌ش گرم که با تمام خستگی‌هایش از این همه سال دویدن ما را سوار کرد و رساند به زائرین اربعین. برکت و نور این مسیر نه تنها به قلب و زندگی ما تابید بلکه با بنزین پراید هم ترکیب شد و در رگ‌هایش جاری شد و بعد از آن سفر یک پایش اصفهان بود یک پایش قم و دائم در مسیر زیارت. اما گویا پراید هم مثل ما جنون افتاده است در موتورش. درد عشق دارد و زود به زود دلتنگ می‌شود و لابد الان هم تاب و توان فراقش به ته پیاله رسیده است که باز ما را سوار کرده و انداخته است توی راه کرب‌وبلا ... *نیمه‌های شب. چهارشنبه ۱:۱۵ بامداد. ۵ بهمن ۱۴۰۱. نزدیک به اولین شب جمعه‌ی ماه رجب.
دست‌‌های کوچک فاطمه‌ام″ به چشمانت زل میزنم؛ صدای نفس کشیدن های مکرر و بدون وقفه ات را لمس می‌کنم و لبخندی چونان سیب گفتن های هنگام عکاسی میزنم . گوشم را روی قفسه‌ی سینه‌ات می‌گذارم و با تپش های قلبِ کوچکت آرام می‌شوم . بوی بهشت میدهی و این برایم حکمِ زندگی دارد؛ دست هایت را میگیرم و روی چشمانم میگذارم . حالا دست‌هایت تمام چشمم را میپوشاند . انگشت های کشیده و دوستداشتنی‌ات را نوازش میکنم و تو با همان دست های کوچک انگشت سبابه ام را میگیری و آنچنان میفشاری که انگار ترسِ از دست دادنم را داری′! دوماه است که تو را دارم، دوماه است که بوی بهشت را برایم سوغاتی آورده ای، دوماه است که تمامِ جهانم شده دست های کوچک تو؛ حالا دوماه است که تو تمامِ من شده‌ای . تو مرا یاد فطرتم می‌اندازی، چه بزرگ دوست دارمت فاطمه‌ی کوچک من(:′
ماه‍(: قرصِ خورشیدگونه ات؛ تمامِ مردمکِ چشم‌هایم را پر میکند و من خیره به روی مهتابی‌ات خود را فراموش میکنم . تو در آسمان و من در زمین، و به همین فاصله‌ای که میانمان است تشنه‌ام برای دیدارت . هرچیز کوچکی مرا یاد تو می‌اندازد . هرخاطره‌ای تورا در من زنده میکند . هر لبخندی هلالِ رخ تو را برایم تجسم میکند . زیبایی، چه باشی در شب چهارده، و چه نباشی در شب بیست و هشتم′! کامل باشی، نیمه باشه، هلال باشی؛ تو زیبایی در هر شکل و شمایلی . تو ماهی . برای رسیدن به تو می‌دانم که آخر روزی قد میکشم .
تلاش″ اینک رو به روی آینه نگاهت میکنم . به مردمک عسلیِ چشمانت زل میزنم؛ لبخندی سرشار از رضایت مهمانِ لب هایم میشود و در دل همینطور قربان صدقه‌ات میروم . چه حسِ خوبی دارد وقتی تو را در آینه میبینم و بیاد می‌آورم تمامِ روزهایی را که همراهم بودی و پا به پایم جنگیدی . از سختی ها، از گریه ها، از تنهایی ها، از غم ها و غصه ها و از تمامِ روز ها گذشتیم و امروز در مقابلم ایستاده‌ای و با لبخندت تمامِ دردهایم را تسکین می‌بخشی′! این تو بودی که به من یاد دادی ادامه دادن را؛ خسته نشدن را؛ خسته نبودن را؛ خسته نماندن را؛ جنگیدن را و رسیدن را(:′
بغل″ آنهایی که مهربانند، آغوشِ امنی دارند . درست مثلِ تو که جدای از همه‌ات، آغوشت چون پناهگاه امن است در آشوب جنگ و توپ و تانک . غم‌هایم تمام می‌شوند با تورا به آغوش کشیدن؛ به خیال من، آنهایی که آغوش امنی دارند بهشت های زمینند . مثل تو که بهشتِ آرامش منی؛ همانقدر زیبا همانقدر مهربان همانقدر دست نیافتنی . مادر میگوید: آغوش درمانِ تنهایی های ممتد است؛ و تو چه خوب درمانِ درد تنهایی های منی .
ظرفیت اینو دارم تا خود صبح با یکی حرف بزنم؛
به همون میزان که با یه نفر راحت و صمیمی‌ام، ده برابر در مقابل اون آدم خجالت میکشم و نمیتونم راحت باشم باهاش .. همیشه مامانم بهم میگه از چیزی ناراحت میشی بهم بگو، و من واقعاً از خجالت نمیتونم برم بگم . هیچی فقط میخواستم بگم: یوقتایی دلم میخواد زنگ بزنم به یسری آدمای زندگیم که باهاشون راحتم، یا پیام بدم بهشون یا قرار ملاقات بذارم، یا حتی بپرم و یهو ببوسمشون؛ ولی همیشه روم نشده .. و خیلی وقتا توی خودم مونده تمومِ خواسته ها و حرف ها و نیازهام نسبت به اون آدما . اصلا نمیدونم درونگراییه یا خجالت، ولی خیلی اذیت کنندس . *شما اینجور نباشید؛ با آدمای راحت و صمیمی زندگیتون راحت باشین:))
-"چه بگویم؟ سخنی نیست می وزد از سر امید، نسیمی؛ لیک تا زمزمه ای ساز کند در همه خلوت صحرا به روش نارونی نیست چه بگویم؟ سخنی نیست!! _چقدر قشنگ بود:))
- لطفا بازم متن بنویس... از دلتنگی واسه اونی که نیست از رفتنش با رقیبا... از خاطره ها خیلی متنات قشنگن خخیییلی _ دیشب تا همین الان موج انرژی مثبت هاتون برای نوشته‌هام خیلی زیاد بود و این برام بسیار ارزشمنده(:′ مینویسم؛ از همچی می‌نویسم .
آنها که با تفکراتی گرفتار حرکت می‌کنند، خیلی گمراه تر از آنهایی هستند که هرگز، تفکراتی ندارند و کاری را آغاز نکرده‌اند .. 👤استاد‌صفایی‌حائری .
امشب یجوری از خدا بخواین؛ که هیچ شبی نمیخواستین(:′ منم بین‌دعاهاتون یاد کنید اهالی ماه‍ِ من؛
یجوری شبِ الان؛ که الهی خدا هیچوقت توی این شب قرارتون نده .