در کنار تو قدم می زدم و دور و برم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم٫!٫
روضه خوان خواست که از غصهی ما یاد کند
سینه ها پاره شد و مرثیه ها ریخت به هم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق
‹پس چرا زندگیِ ساده ے ما ریخت به هم؟(:›