سفر مشهد رو میخوام شرح بدم؛
بصورت پیوسته نمینویسم و میخوام بصورت تصویری و جداگانه بنویسم ..
با #حکایتِسفر میتونید بعد بخونید نوشته هاشو′!
‹مـٰاهِ مَـڹ›
-
•قیمتِ این قسمت را نمیتوان شرح داد•
#حکایتِسفر
قسمت اول: اذنِ سفر
«روایت شده به تاریخِ ۲۶ بهمن ماه»
سال به نفس های آخرش نزدیک میشود و کم کم بوی خانه تکانی همهجا را معطر میکند، حتی شهرِ آلودهی پر دود را !!
باران عجیبی از صبح شروع به باریدن میکند و تا نیمه شب دست به کار میماند تا غبار آلودگی هارا با خود بشوید ..
غبارِ آلودگی دل را باران نمیشوید اما وصال چرا؛
نمیدانم چه شد که ناگهان تصمیم به رفتن گرفتیم و به فاصلهی یک روز شروع به جمع کردن بار و بندیل سفر کردیم .
باران عجیبی از صبح شروع به باریدن کرده و دلهرهی رفتن، بعد از ساعت ۱۴ به جانم افتاد .
وصال ترس ندارد؛ اما نمیدانم چرا همیشه به موقع وصال درونم آشوب میشود؟′
پل هوایی خیس باران شده و من روی پل به فردا حوالی آن ساعتی فکر میکنم که قرار است به سوی تو بیایم .
مقصد دراز و سفر طولانی است،
و انتظار رسیدن به تو،
جاده را همینطور طولانی تر میکند(:′
امروز باران میبارید .
روزِ زیارتیِ شما بود،
روز حرکت سفر روز شهادت پدر شماست،
و من به دنبال تکه های پازلی میگردم
که از وقتی فهمیدم مسافر محضرتان هستم،
قالبش در ذهنم ساخته شده و فکر های عجیبی مغزم را کنکاو میکند ..
چه خوش است دیدنتان بعد از اینهمه خستگی′!
باران امشب مثل حال دل من است؛
از سر شوق وصال است یا غمِ دلتنگیِ دوساله؟
نمیدانم .
بیصبرانه انتظار دیدن گنبد را میکشم؛
شبِ سردی است که با فکر دیدنتان گرم میشود ..
هنوز باور نمیکنم که امروز دعوت کردید و فردا به سویتان میآیم'
‹چه خوش است فکر کردن به شما در پریشانی؛
آقای امام رضا″:)›
[ #زینبِبهار| بیادِ شبِ سرد و بارانیِ۲۶ بهمن؛ صرفا جهتِ مرورِ خاطرات؛ ۶ اسفند ۱۴۰۱ ]
شنوای فریادم باش، وقتی میخوانمت صدایم را بشنو وقتی صدایت میکنم(:🌿′
-مناجاتشعبانیه
جسم تو کامل است ناقص نیست؛
میدهد عطر یک بغل گلِ یاس
دستت اما حکایتی دارد ..
رَحِمَاللّٰهُ عَمیَ اَلعَباس(:′
وقتی با تو نیایش و راز و نیاز میکنم به حالم توجه کن که بسوی تو فرار کردهام(:🌿′
-مناجاتشعبانیه
‹مـٰاهِ مَـڹ›
-
•غربتِ تلفیق شده با دلتنگی•
#حکایتِسفر
قسمت دوم: انتظارِ دیدار
«روایت شده به تاریخِ ۲۷ و ۲۸ بهمن ماه»
چه کسی میداند فردا چه اتفاقی انتظار به آغوش کشیدنش را دارد؟
سختیِ راه انسان ساز است.
آدمی کمکم با سختی ها خو میگیرد و تازه میتواند راحت با آنها دست و پنجه نرم کند .
کوله باری پر از لباس،
ذهنی لبریز از فکر،
قلبی فتح شده از دلتنگی،
و مقصد طولانی ..
انتظار پیدا شدن یوسف، یعقوب را به کلبهی احزان کشاند و دیده هایش را منتظر به راه سپید کرد′!
مدت ها بود انتظار دیدنت را میکشیدم و آنقدر در انتظار بی تابی کرده بودم که از سرم افتاده بود تمام دلتنگیهایم؛
انگار داشتم به دوری عادت میکردم و تو با این دعوت به من نشان دادی که عادت سنگ میسازد از احساس .
شب به تنهایی جامهی غم میپوشاند بر تنم ولی حالا در تاریکیِ این جادهی بی انتها، غم را به آغوش میکِشم .
«غربت آدم هارا ضعیف میکند»
اینکه به سوی تو میآیم نمیدانم غریبم یا نه؟
اما اینکه از دیار خویش بیرون آمده ام، کمی حس غربت را درونم بیدار میکند ..
ساعت ها دیر طی میشوند و ثانیه ها به اجبار همدیگر را میگذرانند .
نمیدانم چگونه در مسیر رسیدن به شما خواب به چشم مسافران میآید؛
اما من تمام کوه ها و ستاره ها و شن های بیابان را نظاره میکنم و انتظار لحظهی دیدنت هر لحظه جسمم را لبریز تر میکند .
شب به نیمه میرسد،
آرام آرام خواب مهمان چشمانم میشود .
فردا تو را میبینم
آدم های عجیبی همسفر راهم شده اند،
تنها وجه اشتراک همهیمان انتظار دیدن شماست ..
چه قشنگ است اجتماع قلب های منتظر،
در این جادهی تاریک(:′
[ #زینبِبهار| در تاریکیِ جادهی رسیدن به شما؛ صرفا جهتِ مرورِ خاطرات؛ ۷ اسفند ۱۴۰۱ ]
خدایا در برابرت ایستادم، با حال درماندگی و بیچارگی و متواضعانه، چشم امیدم به پاداشی است که در نزد توست(:🌿′
-مناجاتشعبانیه
احیانا اگر خوراکی بو داری میخرید مثل نون تازه یا هرچیز دیگه،
اگر میخواین سوار مترو یا اتوبوس بشید
بذاریدش توی کیسه که بوش به کسی نخوره و یهو دلش بخواد ..
گناه نیست حالا کسیم ببینه و بخوادا،
میگی پول خودمه بمنچه خب خودش بره بخره ..
ولی همهی جوانب رو در نظر بگیرید′
اونجوری که بوش به کسی نخوره طیب تره؛
#فرهنگسازیِقشنگ