10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بغض؛مظلومیت؛غربت؛تنهایی؛مادر؛حسرت؛حسرت؛حسرت؛اشک؛آه (:′
خدایا میزان جود و بخشش تو، آرزویم را گسترش داده و عفو و گذشت بر اعمال بد من برتری دارد(:🌿′
-مناجاتشعبانیه
از لحاظ روحی نیاز دارم الان دوکوهه باشم و نظاره گر به سرسبزی فضای اردوگاه:)′؛
-
همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست هم برون در عالمی ،هم در کنار علمی✨
_
زیبا(:′
-
امشب به فکرم افتاد که اگه تو خدای ناکرده مُردی... در مراسم خاکسپاری تو چقدر خواهم گریست؟... زیاد بود...
_
مرگ گریه داره از جنس غم و اندوه؛
شهادت ولی گریهاش از جنس سرور و آرامشه؛
خدانکنه بمیرم؛
الهی شهید بشم(:′
-🌿؛
کسی کشته مردهی تماس یا پیام کسی نیست
ولی محبت کردن رو از هم دریغ نکنید ..
‹مـٰاهِ مَـڹ›
-
•تو آن پناهی که هیچکجا؛
همانندش را نیافتم•
#حکایتِسفر
قسمت چهارم: کولهبارِ حرف هایم
«روایت شده به تاریخِ ۱ اسفند ماه»
سه روزی است مهمانتان هستم و هنوز در حیرتِ دیدار بهسر میبرم.
در این سه چون طفل تازه به دنیا آمدهای بودم که جز آغوش مادر هیچ نمیخواهد .
شما این سه روز همهی کس و کارم بودید و من منتظر فرصتی بودم تا کمی با شما خلوت کنم و کولهبار حرف هایم را در برابر شما زمین بگذارم .
نیمه های شب به شوق دیدنتان از خواب بیدار میشوم و با ذوقی غیر قابل وصف لباس میپوشم تا به زیارتتان بیایم؛
به حرم میرسم و خود را در صف نمازگزاران جا میدهم؛ یکی از قشنگ ترین نماز صبحهای عمرم را میخوانم و کمی در صف نماز مشغول تماشای زائرانتان میشوم .
اینجا همه از دنیا جدا شده و هرکس به گونهای به شما متصل است′
اینجا هیچکس حواسش به خودش نیست و هرچه که هست فقط شمایید(:
چقدر زائران شما قشنگاند بابا رضا؛
چقدر شوق دیدار شما در چهرهی همه نمایان است .
″و شمایید تمامِ کس و کارِ بیکسان″!
به صحن میآیم و در حجرهای روبه گنبد مینشینم .
دفتر و قلم را از کیف در میآورم و به رسم عادت روی کاغذ تمام حرف هایم را برایتان مینویسم ..
بعد از اتمام هر سطر کمی زل میزنم به گنبد و اشک های روی گونهام را پاک میکنم .
نمیدانم چه میخواهند از جانم این اشکها؟
اما حس میکنم اینکه شما را دیده اند بهانه گیری میکنند و میخواهند کمی شما شنوای رنج هایشان باشید .
در همین فکر ها هستم که صوتِ دعای عهد تمامِ صحن را پر کرده و قلبم را تسخیر میکند′!
زیر لب زمزمه میکنم:
یا حيً قَبلَ کُلِ حَي
وَ یا حيً بَعدَ کُلِ حَي؛
ای که زندهای قبل از هر زندهای
و زندهای بعد از هر زندهای(:′
آری تو همانی که همیشه زندهای و زندگی میبخشی به همچون منِ مردهای که بودنم با نبودن تفاوتی ندارد .
نمیدانم چه بگویم حالا که در مقابلتان نشستهام .
اصلاً نمیدانم در این زمانها چه میگویند؟
حالا فقط میخواهم نگاهتان کنم و شما تمام حرف هایم را از چشمان خستهام ناگفته بخوانید:))
خسته ام
به اندازهی تمامِ روز هایی که دور از شما گذشت و دلتنگ حرمتان بودم″
دعا تمام میشود،
در این چند دقیقه نمیدانم چه شد
اما انگار روحم از جسم جدا شده و در اطراف گنبد همراه کبوتر های خوشبختِ حرمتان، درحال پرواز کردن است .
حالا سبک تر از هرلحظه ای هستم
چون کاهی سبکبار و چون کوهی سنگین سراسر از بدی ..
به جوادتان و جود و کرمتان بر من ببخشید خطاهایم را؛
آقای امام رضا ..
از جا بر میخیزم و به سمتِ محل اسکان حرکت میکنم،
نمیدانم چه شد!!
اما انگار این من،
منِ خودم نیست؛
منی است که شما به من تحویلش دادید(:♥️′
[ #زینبِبهار| کوتاه روایتی از معجزهای که برایم رخ داد؛ صرفاً جهت مرور خاطرات؛ ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ]
هدایت شده از [ نٰاصِیَةٍاَلْقُلوبْ ]
ممنون میشم این دو دقیقه رو گوش کنید .
خدمت شما🌿؛
https://eitaa.com/joinchat/3223060824C93a2d0eb1b
وقتی یه نفر باهاتون شوخی میکنه؛
لطفاً بی جنبه بودنتون رو با داد و کوچیک کردن شخصیت طرفتون نشون ندین ..
میتونید در یک جمله خیلی آروم بگین که جنبه ندارید و تمام .
#فرهنگسازیِقشنگ