eitaa logo
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
532 دنبال‌کننده
514 عکس
91 ویدیو
10 فایل
‹﷽› سوگند به قلم¹ و آنچه مینویسد. . . -کپیِ نوشته‌ها با نام ‹ #زینبِ‌بهار › و #ماهك؛ و مطالبِ دیگر با ذکر‌صلوات برای فرجِ‌مهدیِ‌فاطمه :).
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
-
•تو آن پناهی که هیچ‌کجا؛ همانندش را نیافتم• قسمت چهارم: کوله‌بارِ حرف هایم «روایت شده به تاریخِ ۱ اسفند ماه» سه روزی است مهمانتان هستم و هنوز در حیرتِ دیدار به‌سر می‌برم. در این سه چون طفل تازه به دنیا آمده‌ای بودم که جز آغوش مادر هیچ نمی‌خواهد . شما این سه روز همه‌ی کس و کارم بودید و من منتظر فرصتی بودم تا کمی با شما خلوت کنم و کوله‌بار حرف هایم را در برابر شما زمین بگذارم . نیمه های شب به شوق دیدنتان از خواب بیدار می‌شوم و با ذوقی غیر قابل وصف لباس میپوشم تا به زیارتتان بیایم؛ به حرم میرسم و خود را در صف نمازگزاران جا می‌دهم؛ یکی از قشنگ ترین نماز صبح‌های عمرم را می‌خوانم و کمی در صف نماز مشغول تماشای زائرانتان می‌شوم . اینجا همه از دنیا جدا شده و هرکس به گونه‌ای به شما متصل است′ اینجا هیچکس حواسش به خودش نیست و هرچه که هست فقط شمایید(: چقدر زائران شما قشنگ‌اند بابا رضا؛ چقدر شوق دیدار شما در چهره‌ی همه نمایان‌ است . ″و شمایید تمامِ کس و کارِ بی‌کسان″‌! به صحن می‌آیم و در حجره‌‌ای روبه گنبد می‌نشینم . دفتر و قلم را از کیف در می‌آورم و به رسم عادت روی کاغذ تمام حرف هایم را برایتان می‌نویسم .. بعد از اتمام هر سطر کمی زل می‌زنم به گنبد و اشک های روی گونه‌ام را پاک می‌کنم . نمیدانم چه میخواهند از جانم این اشک‌ها؟ اما حس میکنم اینکه شما را دیده اند بهانه گیری می‌کنند و می‌خواهند کمی شما شنوای رنج هایشان باشید . در همین فکر ها هستم که صوتِ دعای عهد تمامِ صحن را پر کرده و قلبم را تسخیر می‌کند′! زیر لب زمزمه می‌کنم: یا حيً قَبلَ کُلِ حَي وَ یا حيً بَعدَ کُلِ حَي؛ ای که زنده‌ای قبل از هر زنده‌ای و زنده‌ای بعد از هر زنده‌ای(:′ آری تو همانی که همیشه زنده‌ای و زندگی می‌بخشی به همچون منِ مرده‌ای که بودنم با نبودن تفاوتی ندارد . نمی‌دانم چه بگویم حالا که در مقابلتان نشسته‌ام . اصلاً نمی‌دانم در این زمان‌ها چه می‌گویند؟ حالا فقط می‌خواهم نگاهتان کنم و شما تمام حرف هایم را از چشمان خسته‌ام ناگفته بخوانید:)) خسته ام به اندازه‌ی تمامِ روز هایی که دور از شما گذشت و دلتنگ حرمتان بودم″ دعا تمام می‌شود، در این چند دقیقه نمی‌دانم چه شد اما انگار روحم از جسم جدا شده و در اطراف گنبد همراه کبوتر های خوشبختِ حرمتان، درحال پرواز کردن است . حالا سبک تر از هرلحظه ای هستم چون کاهی سبک‌بار و چون کوهی سنگین سراسر از بدی .. به جوادتان و جود و کرمتان بر من ببخشید خطاهایم را؛ آقای امام رضا .. از جا بر می‌خیزم و به سمتِ محل اسکان حرکت می‌کنم، نمیدانم چه شد!! اما انگار این من، منِ خودم نیست؛ منی است که شما به من تحویلش دادید(:♥️′ [ | کوتاه روایتی از معجزه‌ای که برایم رخ داد؛ صرفاً جهت مرور خاطرات؛ ۲۲ اسفند ۱۴۰۱ ]
ممنون میشم این دو دقیقه رو گوش کنید . خدمت شما🌿؛ https://eitaa.com/joinchat/3223060824C93a2d0eb1b
وقتی یه نفر باهاتون شوخی میکنه؛ لطفاً بی جنبه بودنتون رو با داد و کوچیک کردن شخصیت طرفتون نشون ندین .. میتونید در یک جمله خیلی آروم بگین که جنبه ندارید و تمام .
هدایت شده از - یک عدد خوددرگیر -
کدوم حس شمارو از پا درمیاره؟!
اصولا در برخورد با آدم‌ها خجالتی نیستم و اصلا ظاهرم نشون دهنده‌ی خجالتی بودنم نیست . اما متاسفانه بسیار خجالتی هستم و این موضوع همیشه باعث شده خیلی خودخوری داشته باشم در مسائل مختلف .. خدا نکنه که از طریق احساساتمون از پا در بیاییم′!
نیازمند به حرم امام رضا؛ نه بعدا بلکه فوراً ..
‌‹مـٰاه‍ِ مَـڹ›
بهار می‌آید؛ و من هنوز خانه‌ی دل را نتکاندم ! چشم انتظار آمدن روز های خوب نشستم .. حالا آخرین روز های هجدهمین سال عمرم را هم سپری می‌کنم اما همچنان خبری از آن روزها نشده . صبح ها به شوق دیدن آن روزی که منتظرش هستم از خواب بیدار می‌شوم و شب هنگام به امید اینکه فردا آن روز باشد چشم روی هم میگذارم .. نمی‌آیند؛ آن روز هایی که همه‌ی ما انتظار آمدنش را میکشیم نمی‌آیند و این انتظار ها تنها جاخالی های شیشه‌ی عمرمان را کم می‌کنند .. نگاه کن !! در تمام راه ها، آن جاده که رفتنی‌ست همیشه شلوغ تر است . این روزها همه سر رفتن شرط می‌بندند، هیچکس نیست که بگوید: من می‌آیم″ و براستی چه اندک اند آمدنی‌ها .. روز های آخر سال است؛ بیرون آمدم تا در میان مردم باشم . با دوربین چشم هایم سناریو های زندگی را نگاه می‌کنم بهار را میبینم؛ بهار آمده′′ زودتر از موعد آمدنش هم آمده .. شاید میخواهد بگوید هنوز آمدنی هست و آنان که در این همه رفتن می‌آیند چقدر باارزش و دوست داشتنی هستند(:′ ذاتِ دنیا این است که: همه می‌خواهند بروند؛ کسی نیست که ماندنی باشد . بهار می‌آید و می‌رود؛ تابستان و پاییز و زمستان هم همینطور . هنرِ زیستن و زندگی کردن را باید در همین ماندن های اندک پیدا کنیم، بهار هم می‌رود اما خدا می‌داند در همین بودن های اندکش چقدر حال خوب کرده و چه خاطره‌ها هک کرده در خیال آد‌ها !! دو سه روزی آمدیم ابدیت بسازیم و برویم″ این قیل و قال ها برای چیست؟ بهار آمده نو کند طبیعت را؛ وقت آن است که کمی خوبی هایمان را نو کنیم حتی اگر ماندمان ابدی نباشد:)′ [ | برای آمدن‌های اندکی که ماندگار می‌شوند؛۲۳ اسفند ماه بوقت آخرین نفس‌های زمستان ۱۴۰۱ ]
هدایت شده از اَنارستــــــون
هیچ سوری برایم آمدنت نمی‌شود...