هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
سلام بچهها، یکی از عزیزانم درگیر راه دکتره و بارها با دعاهاتون چه گرههایی که باز شده، به هر نحوی که بلدید براش دعا میکنید؟
قلب زیاد براتون دیگه🤍
هدایت شده از ‹مـٰاهِ مَـڹ›
بابای زندانی آقای امام رضا؛
دستی بکش به روحمون !
از این زندان تن نجاتمون بده :)🖤
‹مـٰاهِ مَـڹ›
میاین باهم یه #قرار قشنگ بذاریم؟ بیاین روزِ هشتم هر ماهمون رو تقدیم کنیم به بابا رضا؛ به احترامش اون
#قرار هشتم ماه که یادتون نرفته؟
البته که یادتون نرفته!!
آقای امام رضا؛
ما هشتمین روز ماه هامون رو امانت میدیم به شما برای روزی که نیازمند نجاتیم".
خودتون روزی که نیازمند ترینیم و هيچکس نیست، سراغمون بیاین عزیزِدلم :))
_____
﷽
_____
منی که تنهایم گذاشت"
برگهی امتحان را مقابلم گذاشت.
بسم الله گفتم و شروع به نوشتن کردم.
سوال اول، سوال دوم، سوال سوم و به ترتیب سوال هارا جواب میدادم.
به سوال آخر که رسیدم، انگار مغزم متوقف شد و از فضای امتحان بیرون آمد. هرچه تلاش میکردم به خود بیاید، هیچ اثری نداشت. چندین بار صورت سوال را خواندم تا بفهمم، فایده نداشت. میخواستم بزنم زیر گریه. سوال را بلد بودم، اما بلد نبودم! حسم چیزی مثل معلق ماندن در بین زمین و آسمان بود. من رفته بودم از سر جلسه، اما من مانده بودم روی صندلی در جلسه. من دیگرم در تلاش برای بازگرداندن من رفته ام بود، و من شکنندهام منتظر فرصتی که بزند زیر گریه. یک من داشت من را دلداری میداد و من که حاکم بودم بر تمام من هایم، فقط برگه را نگاه میکردم.
از خود رفته بودم درست زمانی که باید میماندم.
سوال را جواب دادم، اما نه با آن منی که درس خوانده؛ با آن منی که اطلاعات عمومی داشت و استاد چرت نویسی بود. برگه را تحویل مراقب دادم.
از فضای امتحان بیرون آمدم. رفتم اما نمیدانم کجا.
این روزها مدام خود را ترک میکنم. انگار خیلی وقت است تکه ای از من رفته، و من هایی که درونم زندگی میکنند، ناگهان به دنبال پیدا کردن آن من رفته میروند و خودشان هم گم میشوند. هر روز شاهد رفتن به نوبت من هایم هستم.
وقتی از همان اول جلوی رفتن کسی را نگیری، تا ابد وارد چرخهی رفتنها و از دست دادنها میشوی. فرقی ندارد کسی که رفته، دیگری باشد یا خودت؛ اما به محض از دست دادن وارد یک خلسه میشوی.
امروز یک من دیگر درست سر پاسخ دادن آخرین سوال امتحان، تنهایم گذاشت. درست همان زمانی که بيشتر از هر لحظه، به بودنش نیازمند بودم.
نیستم پای خود،
حتی به اجبار و این خیلی درد دارد.
-
در نزن رفته ام از خویش، کسی منزل نیست*
-
[ #زینببهار| یک رفتن ناگهانی؛ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ ]
هدایت شده از مُـؤَثِـر
خدایا جایی امنتر از آغوش تو نیست ، بغلمان کن . .
اگه بیداری پاشو وضو بگیر،
شب جمعه ای یه سورهی واقعه بخون
بعد هم منو دعا کن :))