آخرِماه شد و ماه نیامد آخر
تا سحر ناله زدیم
آه!
نیامد آخر...
#رمضان امسال را
با تمام دعاهای فرج وقت افطارش،
با تمام گلههای هر شب افتتاحش،
با تمام «عجّل» های شبهای قدرش،
میسپارم به شما ای آقای من!
به این امید که
به یمن آمینهایت،
آخرین #رمضان بی حضورت باشد!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
🍃🌸مراسم باشکوه اقامه #نماز_عید_سعید_فطر
همراه با دعای پرفیض ندبه
🔷🔹 به امامت :
🔹حجت الاسلام #مطیعی «نماینده محترم ولی فقیه در استان و امام جمعه محترم سمنان»
🔷🔹سخنران پیش از نماز عید: حجت الاسلام والمسلمین #فاطمی_نیا «مدیر محترم شورای سیاستگذاری ائمه جمعه استان سمنان»
🔶 #زمان: روز عید فطر
🔶🔸میعادگاه: مصلی بزرگ سمنان
💐 #دعای_ندبه: ساعت ۶:۳۰ صبح
💐 #شروع_نماز :ساعت ۷:۳۰ صبح
☘برپایی #ایستگاه_پذیرایی توسط شهرداری سمنان
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃حلول ماه شوال و فرا رسیدن عید سعید فطر بر همگان مبارک باد 🌸🍃
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
🌸 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
"چون شب #عید_فطر که شب جوائز نام دارد فرا رسد، خداوند پاداش عمل کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد."
📚 امالی مفید، ص۲۳۲
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۱
❇️نکته دیگری که آنجا شاهد بودم
انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند
آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند...
❇️جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین
برای شما فرستاده است
در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند
و بعد آخرت را می سازد
❇️به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادی
گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد
و زندگی دنیائی تو را تحت شعاع قرار می داد
❇️در همین حین متوجه شدم
که یک خانم با شخصیت و نورانی
پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند
❇️از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتند
متوجه شدم که مادر ما #حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها هستند
❇️وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد
و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد
خانم روی خودش را برمی گرداند
اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود
❇️اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود
در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم
و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم
که همواره به یاد ایشان باشم
❇️ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده
و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم
❇️حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود
❇️کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...
❇️برای #شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال
امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش...
❇️از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم
می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم...
❇️بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود
چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود...
❇️از طرفی به صدها نفر در موضوع #حق_الناس بدهکار بودم
که هنوز نیامده بودند
❇️برای یک لحظه نگاهم افتاد
به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند
و بر سر سجاده نشسته بود
و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد
که من بمانم
❇️نگاهم به سمت دیگری رفت
داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم
خدا را قسم می دادند که من برگردم
❇️آنها می گفتند:خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم...
❇️این را بگویم که خدا توفیق داد
که هزینههای این دو کودک #یتیم را می دادم
و سعی میکردم برای آنها پدری کنم
❇️آنها از ماجرای عمل خبر داشتند
و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#جامعه_منتظر
🌸امام صادق عليه السلام میفرمایند:
اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در روز فطر خطبه ايراد كرد و فرمود: اى مردم! همانا اين روزِ شما، روزى است كه در آن نيكوكاران پاداش مى يابند و هرزه كاران زيان مى بينند و شباهت بسيارى به روز رستاخيز شما دارد. پس، با بيرون آمدن از خانه هاى خود به سوى مصلّايتان به ياد آن روزى افتيد كه از گورهايتان به سوى پروردگارتان بيرون مى آييد و از ايستادن در مصلّايتان به ياد آن روزى افتيد كه در پيشگاه پروردگارتان مى ايستيد و از بازگشتن به سوى خانه هايتان آن روزى را ياد آوريد كه به خانه هاى خود در بهشت باز مى گرديد! اى بندگان خدا! كمترين چيزى كه براى مردان و زنان روزه گير مى باشد، اين است كه در روز آخر ماه رمضان فرشته اى آنان را ندا مى دهد: بشارت بادا بر شما اى بندگان خدا! كه خداوند گناهان گذشته شما را بخشود. پس مواظب باشيد كه از اين پس چه مى كنيد!
📚تنبيه الخواطر و نزهة النواظر, ج2, ص157
🌸🍃 کانون مهدویت دانشگاه سمنان #عید_فطر عید بندگی خداوند متعال و حلول ماه شوال را محضرحضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء و شما عاشقان و منتظران تبریک و تهنیت عرض می نماید. 🌸🍃
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
کانون مهدویت دانشگاه سمنان و انجمن علمی فیزیک دانشگاه صنعتی مالک اشتر با همکاری کانون های منتخب کش
سلام و احترام
لینک دریافت گواهی حضور در اکران خصوصی فیلم سینمایی فرحه
https://spm2023.blog.ir/1402/02/01/گواهی-حضور-اکران-خصوصی-فیلم-سینمایی-فرحه
❌در صورت عدم حضور گواهی پیام دهید بعد از بررسی خدمتتون ارسال خواهد شد. @sphysic_mut
❌اگر با تلفن همراه فایل باز نشد لطفاً با کامپیوتر امتحان کنید، فایل ها سالم هستند و مشکلی ندارند.
چو عضوی به درد آورد روزگار"
دگر عضوها را نماند قرار
کانون دانشجویی هلال احمر دانشگاه سمنان برگزار میکند:
🔻دومین دوره آموزشی
🔴 امداد و کمک های اولیه 🔴
(۲۲ساعته)
⏰️زمان:
دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
ساعت ۱۵_۱۳
جهت ثبت نام به ایدی تلگرامی زیر مراجعه فرمایید.
@Helal_unisemnan
مهلت ثبت نام:
تا یکشنبه سوم اردیبهشت ماه
کانال تلگرامی کانون دانشجویی هلال احمر دانشگاه سمنان
https://t.me/rcs_semnan
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۲
❇️به جوانی که پشت میز بود گفتم:
دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟
❇️نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا #شفاعت کنند
شاید اجازه دهند تا برگردم و #حق_الناس را جبران کنم
یا کارها و خطاهای گذشته را اصلاح کنم...
جوابش منفی بود ...
اصرار کردم ...
❇️لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت:
به خاطر اشک های این کودکان یتیم
و به خاطر دعاهای همسر
و دختری که در راه داری
و دعای پدر و مادر
حضرت زهرا شما را #شفاعت نمودند تا برگردی...
❇️به محض اینکه به من گفته شد برگرد
❇️یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد..
❇️تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود
حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود
❇️مثل همان حالت پیش آمد
به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم
روی تخت بیمارستان خوابیده
و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند
❇️دستگاه شوک را چند بار به بدن من زدند
تا به قول خودشان بیمار احیا شد
❇️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم
هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم
و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی و ظلمانی برگشتم
❇️پزشکان کار خود را تمام کرده بودند
در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم
و بعد هم با ایجاد شوک مرا احیا کردند...
❇️در تمام لحظات ، شاهد کارهای ایشان بودم
مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت
و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت
❇️حالم بهتر شده بود ، توانستم چشم راستم را باز کنم
اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم
❇️من در این ساعات ، تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم
را با خودم مرور میکردم
چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم
❇️بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم
افراد گرفتار را دیدم
من تا چند قدمی بهشت رفتم
❇️مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم
و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۳
❇️حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود
دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند
آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند
❇️همین که از دور آمدند از مشاهده چهرهٔ یکی از آن ها
واقعا وحشت کردم
او را مانند یک گرگ دیدم که به من نزدیک میشد...
❇️مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند
❇️یکی دو نفر از بستگان میخواستم به دیدنم بیایند..
آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند...
❇️به خوبی اینها را متوجه شدم
اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم....
❇️بدنم لرزید و به همراهان گفتم:
تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم
❇️احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است
باطن اعمال و رفتار...
❇️به غذائی که برایم آوردند نگاه نمیکردم ، میترسیدم باطن غذا را ببینم...
❇️دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند
تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد
❇️بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم
میخواستم هیچ کس نبینم!
❇️یکباره رنگ از چهره ام پرید!
صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم...
❇️دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند
که من چشمانم را باز کنم
اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم
❇️آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم
که این حالت برداشته شود نمیتوانستم ادامه دهم
❇️خدا را شکر این حالت برداشته شد
اما دوست داشتم تنها باشم ، دوست داشتم در خلوت
خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم
چقدر لحظات زیبائی بود آنجا
زمان مطرح نبود ، آنجا احتیاج به کلام نبود
❇️با یک نگاه آنچه میخواستیم منتقل میشد
حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود
❇️برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست
و در آخرین لحظات حضور در آن وادی
برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودند!!!
❇️می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه
به همین خاطر از نزدیکانم خواستم
از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟!
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۴
✳️گفتند همه رفقای شما سالم هستند
✳️تعجب کردم ، پس منظور از این ماجرا چه بود؟
من آنها را در حالی که با #شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم
✳️چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد
مرخص شدم
اما فکرم به شدت مشغول بود
✳️یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود
با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم.
به محض اینکه وارد بازار شدیم
پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد
✳️رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟
همسرم گفت: آره خودش بود
این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود
✳️برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد
گفتم این مگه نمرده؟
من خودم او را دیدم که اوضاع و احوالش خیلی خراب بود
✳️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد
حتی من علت مرگش را هم میدانم
خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟
حالا علت مرگش چی بود؟
✳️گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده
که برق او را میگیره و کشته میشه!
خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود
✳️آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم
پس نکند آن چیزهائی هم که دیدم توهم بوده!!
✳️دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد
از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم
گفت: بنده خدا تصادف کرده
✳️من بیشتر توی فکر فرو رفتم
چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت
اعمال،گناهان،#حق الناس...
حسابی گرفتارش کرده بود
به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند...
✳️روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد
ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود
لابلای صحبتها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود
بالای دکل برق تا کابل فشار قوی را قطع کنه وبدزدد
همان بالا برق خشکش می کند!
✳️خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگوئی؟
گفت :بله خودشه ، پرسیدم مطمئنی؟
گفت آره ، خودم اومدم بالای سرش
اما خانوادهاش به مردم چیز دیگه ای گفتند
✳️پس از ماجرائی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد
فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیدهام
✳️نمی دانستم چطور ممکن است
لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم
✳️ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی
بحث زمان و مکان مطرح نبوده
لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید
✳️بعد از این صحبت یقین کردم
که ماجرای #شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۵
❇️یکی دو هفته بعد از بهبودی من پدرم در اثر یک سانحه از دنیا رفت
خیلی ناراحت بودم ، اما یاد حرف عموی خدابیامرزم افتادم
که گفت این باغ برای من و پدرت است و او به زودی به ما ملحق می شود...
✳️در یکی از روزهای نقاهت سری به مسجد قدیمی محل زدم
یکی از پیرمرد های قدیمی را دیدم
✳️سلام و علیک کردیم و وارد مسجد شدیم
یکباره یاد آن پیرمردی افتادم که به من تهمت زده بود
و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید!
✳️صحنهٔ ناراحتی آن پیرمرد در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:
باید پیگیری کنم ببینم این ماجرا چقدر صحت دارد؟
دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم
✳️به پیرمرد گفتم :
فلانی رو یادتون هست همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟
✳️گفت: بله نور به قبرش بباره .چقدر این مرد خوب بود
این آدم بی سر و صدا کار خیر می کرد
آدم درستی بود. مثل او کم پیدا می شود
✳️گفتم: بله اما خبر نداری این بنده خدا چیزی توی این شهر وقف کرده
مسجدی ، حسینیه ای؟
✳️گفت نمیدانم ولی فلانی با او خیلی رفیق بود از او بپرس
✳️بعد از نماز سراغ همان شخص را گرفتم
پیرمرد گفت:خدا رحمتش کند دوست نداشت کسی با خبر شود
اما چون از دنیا رفته به شما میگویم
✳️سپس به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت:
این حسینیه را میبینی همان حاج آقا که ذکر خیرش را کردی
این حسینیه را ساخت و وقف کرد
✳️نمی دانی چقدر این حسینیه خیر و برکت دارد
الان هم داریم بنائی میکنیم و دیوار حسینیه را برمیداریم
و وصلش می کنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر باشد
✳️بدون اینکه چیزی بگویم جواب سوالم را گرفتم...
سری به حسینیه زدم و برگشتم و پس از اطمینان از صحت مطلب
از حقم گذشتم و حسینیه را به بانی اصلی اش بخشیدم...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni