- ﻤَهــديـار .
روایت داریم که رباب هرجا بچش میرفت؛ با چادر روش سایه مینداخت
آخه هم تشنه بود هم هوا خیلی گرم بود نمیخواست علی اصغرش بیشتر از این اذیت بشه...
- ﻤَهــديـار .
بچه رو دادن دست آقا...
آقا هرچی سر این بچه رو بلند میکرد
این سر میفتاد.
هیچ رمقی دیگه نداشت علی(:
آقا وارد میدان شد و فرمود؛
اگر رحم هم ندارید حداقل به این کودک تشنه رحم کنید...💔
- ﻤَهــديـار .
حرمله داد میزد امیر پدر و بزنم یا پسرو؟
گفت اونی که اسمش علیه
بچه رو بزنی پدرش خودش میفته..💔
- ﻤَهــديـار .
💔...
نامرد تو که میدونی گلویه نوزاد چقدر نازکه
یه تیر ساده هم کار رو تموم میکرد
چرا آخه تیر سهشعبه برمیداری😭💔
- ﻤَهــديـار .
آقا نمیدونست چیکار کنه غم خیلی بدی تو وجودش افتاده بود..
آخه جیگر گوششو زده بودن اونم تشنه💔
همه دیدن آقا دوقدم میاد سمت خیمه
چشمش به رباب میوفته برمیگرده
میاد سمت لشکر، میبینه همه دارن کِل میکشن💔
- ﻤَهــديـار .
همه دیدن آقا دوقدم میاد سمت خیمه چشمش به رباب میوفته برمیگرده میاد سمت لشکر، میبین
روش نمیشد بره تو خیمه
میگفت جواب مادرشو چی بدم
هیچ شهیدی رو اباعبدالله
ننشست براش قبربکنه !
تنها شهیدی روکه خودشون دفن کردن
این آقازاده شش ماهه بودن💔
- ﻤَهــديـار .
هیچ شهیدی رو اباعبدالله ننشست براش قبربکنه ! تنها شهیدی روکه خودشون دفن کردن این آقا
اخه انقدر کوچیکه که با سر نیزه قبرکندن براش🥲💔
بیبی پرسید: چرا گریه میکنی رباب؟
فرمود: خانم جان آب رو ببین یه قطرش رو هم به بچم ندادن💔
- ﻤَهــديـار .
یه قطره آب هم برا علی اصغر کافی بود آخه مگه بچه چقد آب میخوره
ولی نانجیبا همینم دریغ کردن
- ﻤَهــديـار .
با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید رباب؛ با آب هم قافیه باشد💔
حرمله
آنقدر ها هم که می گویند
تیر انداز ماهری نبود؛
هدف های روشنی داشت😭
- ﻤَهــديـار .
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود؛ هدف های روشنی داشت😭
چشم عباس؛
گلوی تو...💔
سینه ی حسین.
- ﻤَهــديـار .
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود؛ هدف های روشنی داشت😭
تنها تو بودی که خوب فهمیدی؛
استخوانی که در گلوی علی؏ بود..
سه شعبه داشت💔
با غلاف شمشیر، برایت از خاک
گهواره ای می سازد.
تا دیگر
صدای سم اسب های وحشی
از خواب بیدارت نکند..💔