••|🌱
#خندهحلال...シ
رانندگیمقاممعظمرهبری...!
محافظآقا(مقاممعظمرهبری)تعریفمیکرد...؛میگفترفتهبودیممناطقجنگیبرایبازدید...
تویمسیرخلوتآقاگفتن
اگهامکاندارهبگذاریدکمیهممنرانندگیکنم...
منهمازماشینپیادهشدم
وحضرتآقاپشتماشیننشستند
وشروعبهرانندگیکردند...
میگفتبعدچندکیلومتررسیدیم
بهیکدژبانیکهیکسربازآنجابود
وتاآقارودیدهلشد...
زنگزدمرکزشونگفت...:
قربانیهشخصیتاومدهاینجا...
ازمرکزگفتنکه:کدومشخصیت...؟!
گفتنمیدونمکیه
اماخیلیآدممهمیهستخیلیییی...
گفتن...:
چهشخصیتمهمیهست
کهنمیدونیکیه...؟؟
سربازگفت...:
نمیدونم؛ ولیگویاکه
آدمخیلیمهمیهکهحضرتآقارانندشه...!!😂
اینلطیفهرو
حضرتآقاتوجمعیبیانکردند
وگفتندکهببینیدمیشهلطیفهایروگفت
بدوناینکهبهقومیتوهینشود...
"برگرفتهازخاطراتمقاممعظمرهبرى"
#بدونتعارف🖐🏻‼️
ازپولِ غذای سگتون بزنید
برای خوزستان آب معدنی بفرستید ؛
دولتِ بنفش
نتیجه تحلیل های سرِمعده ای
شماست ، ولی هزینه شو سپاه و بسیج دادن و همچنان دارن میدن ...
#اندکیخجالتلطفا #خوزستان
هر دو رو
دشمن پاره کرده
یکیشو با جنگ نرم و یکیشم
با جنگ سخت ...
همه ی این تیر ها از یه دشمن اصابت کرده
با این فرق که
یه دسته از صدمه دیده ها مرد بودن
و یه دسته دیگه هم که
خودتون میدونین ..
#خدایاماروازشراینتیرهاحفظکن
<🌱⛅️>
اوایل جنگ بود ؛
و مرزها دست عراق بود..
باحسرت به ابراهیم گفتم :
« یعنے میشہ مردمِ ما راحت از این
جاده عبور کنن و بہ شہر خودشون برن؟!
ابراهیم گفت:
«چے دارے میگے! روز؎ میاد که از همین جاده مردم ما دستہ بہ دستہ بہ کربلا سفر مےکنند..♥️:)»
#شهیدانھ🕊✨
#شھیدابراهیمهادی
#صرفاجهتاطلاع🌱
آقا امام صادق علیه السلام فرمودند
" کسی که در ماه رمضان بخشیده نشود ، تا سال آینده
بخشیده نمی شود مگر اینکه روز #عرفه را درک کند ...!! "
🌱خدایا..!
عاشق در برابر معشوق
آنقدر عشق میورزد تا بمیرد!💔
من هم آنقدر عاشق تو هستم
که میخواهم در راه تو
تکهتکه شوم ...
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🦋⃟📸
اے امیر عرفہبےتــوصفا نیسٺکه نیسٺ،
حاجتےغیرظهورٺبہخدانیستکه نیسٺ...(:♥️
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
🌼|↫ #سهشنبہهاےجمڪران
10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ #استاد_شجاعی
♨️ #عرفه آخرین فرصت است؛
برای شورهزار باران نخوردهی خشکی، که از تشنگی، ترک خورده است ...
#عرفه؛ آخرین فرصت است!
برای جبرانِ همهی شکستگیها!
چرا آخرین فرصت؟⁉️
چطور، یک روز و جبران همهی شکستگیها؟
🕊امام صــادق(علیهالسلام) :
✨هرچه میخواهے
برای خود دعـا بخوان
و در دعا ڪردن بڪوش ڪه
روزعـــــرفه روز دعـــــا و درخــواست است.✨
#عرفه |#التماس_دعا❤️
🌻﷽🌻
#داستان_مذهبی ♥️
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶♀️♥️
#پارت17
_اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ☎️ زنگ زد خالم بود
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم...
چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرهام نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود😳
بہ خودم لبخندے زدم😊 و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ❓
چرا داره بہ دلت میشینہ😍
همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم😖
_اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش
علے فرق داره نوع نگاهش، صدا کردنش، حرف زدنش، عقایدش...🍃
_خندم گرفت ...هہ علے❓هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم
_در هر حال زود بود براے قضاوت
هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد
کجا فرار کردی❓
خندم گرفت😁
فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسام و عوض کنم
خوب پس چرا عوض نکردے هنوز❓
داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب😳 بهم نگاه کرد و گفت:
بسم اللہ خل شدے دختر❓
خندیدم و گفتم بووووودم
راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ
فردا❓چہ خبره اسماء
نمیدونم ماماݧ عجلہ داره
براے چے مثلا عجلہ داره
دستمو گذاشتم رو چونم🤔 و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ
ماماݧ با گوشہے چشمش👀 بهم نگاه کرد و گفت: بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ
إ مامااااااااااا...
در حالے کہ میخندید😄 و از اتاق میرفت بیروݧ گفت: باشہ با بابات حرف میزنم
راستے اسماء اردلاݧ داره میاد.
از اتاق دوییدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد
فردا
خبر داره از قضیہ خواستگارے💞
_معلومہ کہ داره پسر بزرگمہهااا تازه خیلے هم تعجب کرد😳 کہ تو بالاخره بعد از مدتها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش
دستم و گذاشتم رو کمرم و گفتم:
آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے😍 بعد با حالت قهر رفتم اتاق😔
_ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧه انگار
خستہ بودم خوابیدم😴
باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود.
دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ
تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل💐 نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکرد
موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہهام همونطور کہ داشتم خمیازه😮 میکشیدم اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم:
ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ❓
مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے
اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت:
بہ مـݧ میگے کچل❓از هیجاݧ یہ جیغے کشیدم و دوییدم بغلش و بوسش😘 کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم:
_اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے جوراب و عرقت قیافش و ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے
خندید😆 و افتاد دنبالم
بہ مـݧ میگے زشت❓
جرئت دارے وایسااا
ماماݧ با یہ اللہاکبر🍃 بلند نمازش و تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم
قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد
چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد😳
_اردلاݧ اخمی کرد و گفت ناراحتید برم فردا بیام
خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم...
راستے نکنہ گلارو تو خریدے❓
ناپرهیزے کردے اردلان...
خندید و گفت: بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم
گل یاس❓اونم صلواتے❓
برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو.
_داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ...
📝 #ادامـــــهدارد ...
#بهقلمخانمعلیآبـــــادی ✍