#جانمحسن💚
خالقِ روی حَسن وجهِ خودش را رو کرد
فتبارک شد و احسنت به خود با او کرد
#امامحسنیامـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسـتـورے
پاش برسہ تنہایے یہ لشکرم😎✌️🏻
دخترونه نظامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسـتـورے
لـب تـࢪ ڪنـد ولـے شمشـیـر مـیـڪشیـم . . .👊
#حضـرتعـشـق
پسرونه فدایی رهبر
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلام ای قرار دل بیقرار
دوباره غروب جمعه هم رسید و مولایمان نیامد
21.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند_شہید(عاشقانہ😍)
#شهید_مصطفے_صدرزادهـ 🌸
بریده ی فیلم↯
+اقا مصطفی این چه وضع رانندگیه 😂
_خیالے نیست بابا🤣
قسمٺ سوݦ❤️
[این قسمت خیلی پیشنهادی #بسیزیبا]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑💐ولادت امام محمد باقر(ع) مبارک باد
#ویژه_استوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد باسعادت امام محمد باقر(علیه اسلام) مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من حرم لازمم 👑
دلم تنگ اسٺ💔
🙋♂️🙋♀️من یڪ #بسیجیام🌱
☘️ما بچه بسیجیهای ڪوچه باغ #انقلابیم...😊
🤷♂️🤷♀️نه #چمرانها را دیدهایم !👀
و نه پای #درس📖 #مطهریها نشستهایم !😕
🌸نه با #همتها بیخوابی😴ڪشیدهایم !‼️
و نه با #آوینیها در بیابانهای #شلمچه و #طلائیه قدم زدهایم.. !🚶♂️🚶♀️
✴️ما #ستم #شاهپهلوی را درڪ نڪردهایم😖😣
و معنی حضور #بیگانگان را نچشیدهایم...😑
☝️اما باز هم پای این #انقلاب و #آرمانهایش ماندهایم...😍
🍀و با #حججیها سَر میدهیم
با #سیاهڪالیها و شیری ها از #عاشقانههایمان💞💗💓دست میکشیم
و با #بلباسیها از ڪودڪانمان میگذریم و میرویم...😇
💠آری!
ما #پیرو خط #امام_خامنهای
پای آرمانهایمان تا #ظهور
#حضرت_موعود(؏جلالله)❤️🍃
خواهیم ماند..! ジ😌😍🤩
لبیکـ یـا خامنهـ ای✌️
سربازان سید علیـ✌️
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘شب عملیات بود...
هر کس پشت لباسش چیزی نوشته بود...
سید مجتبی نوشته بود
«مۍروم تا انتقام #سیلیزهرا بگیرم»
حاج محسن داده بود غلام خطاط پشت پیراهنش بزرگ بنویسد
«مۍروم تا گره از #بغضعلی بگشایم»
همه نقطهۍ نهایی ارادتشان را پشت لباسهایشان حک مۍڪردند...
⚘اما مهدۍ لباسش را پهن ڪرده بود وسط سنگر و ماژیڪ به دست، به لباس ڪه نگاه مےکرد، زار مۍزد...
نشستم کنارش...گفتم مهدۍ دادا...چی مےخواۍ بنویسی؟ بده من برات مۍنویسم...
⚘همانطورڪه زل زده بود و اشڪ می ریخت، گفت: عباس...نمےخوام چیزۍ بنویسم...
گفتم:چرا؟
گفت دیشب خواب دیدم کنار #بقیع وایستادم....از صبح که پاشدم، نمےدونم چی بنویسم...
گفتم بده من مےدونم چی برات بنویسم...
یه جمله نوشتم پشت لباسش...
تموم ڪه شد، چنان ضجهای زدڪه ترسیدم...بعد محکم بغلم ڪرد و به زور دستم رو بوسید....
⚘عملیات شروع شد...همه رفتن جلو...
عملیات تموم شد...همه برگشتن...
اتفاقا مهدۍ هم برگشت...اما نه خودش... نه تنش...فقط خبر #اسارتش...
سالها بعد از زبون آزادهها شنیدم، همون اول بسته بودندش پشت یڪ جیپ جنگی و وسط بیابون...
حتی جسدش هم برنگشت...
⚘تنها چیزے ڪه از مهدی برایم مانده، همان جمله ایست ڪه پشت پیراهنش نوشتم...
«مۍروم تا #غربتصادق را میان کوچهها فریادکنم...»