ساعت شش و نیم صبح بود....
وضو گرفتم و راهی گلزار شهدا شدم تا بعد از زیارت به مصلی امام خمینی (ره) بروم برای نماز جمعه....
شب قبل اش با برادرم در حال صحبت درباره
رشادت های سردار سلیمانی در سوریه بودیم
و به حال اش غبطه می خوردیم!
فکرش نمی کردیم تا ساعاتی بعد از آن صحبت
سردار ما آسمانی شد....
سوار مترو شدم و قفل گوشی را باز کردم
اولین کانال ایتا را که باز کردم
عکسی از سردار دیدم که در کنارش نوشته بود
شهادتت مبارک سردار ....😭😭😭
آنقدر شوکه شدم دو زانو روی زمین نشستم
و تا مقصد در بهت بودم...
رفقا تک تک زنگ میزدند!
یا در حال گریه بودند یا بغض کرده بودند...
فقط منتظر بودم به گلزار شهدا برسم
تا عقده ی دل باز کنم...
هنوز باورم نمیشد....
به گلزار رسیدم!حال و هوای دیگری داشت...
رفتم سر مزار حسین معز غلامی
گفتمش سلام مرا به سردار برسان و مثل ابر بهار گریه می کردم....
آنقدر بهت زده بودم که حتی حوصله نماز جمعه را هم نداشتم....
به خانه برگشتم و منتظر خبر تشییع شدم...
رفتنت را هنوز باور ندارم حاج قاسم...
یادم نمی رود آن روزی را که در راهپیمایی روز قدس دیدمت و سلام دادم خدمتت
با رویی باز و مهربان در آغوشم گرفتی و پیشانی ام را بوسیدی و برایم دعای عاقبت بخیری کردی...برسان سلامم را به مادر سادات (س)...
😭😭😭😭😭😭😭🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#ادمین_نوشت
#دل_نوشته
#حاج_قاسم
#مرد_میدان