eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
163 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17503679221949 [خودسازی،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
این شهید بزرگوار هفدهم شهريور ۱۳۳۷، در شهرستان ورامين ديده به جهان گشود. پدرش عزيز، كشاورزي مي‌كرد و مادرش عرب‌نسا نام داشت. دانشجوي دوره كارداني دانشسرا بود. او نيز كشاورز بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج كرد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. دهم مرداد ۱۳۶۲، در پيرانشهر توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپردند.
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
شهید کتی کلیییی فعال بودن،با دوستانشون کتابخونه زدن،مسجد محلشونو فعال کردن،خیلی دغدغه فرهنگی و تربیتی مردم رو داشتن به طوری که حتی فیلم توبه نصوح رو به روستاهای کم جمعیت و دور هم میبردن تا مردم توی مساجد ببینن+++
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
رفیقشون میگفتن شاید بگم شهید علی اصغر تنها کسی بود که از وصیتشون عین حرف زدنشون بود بشدت هم اهل کار و عمل بودن:)
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
رفیقشون میگفتن شاید بگم شهید علی اصغر تنها کسی بود که از وصیتشون عین حرف زدنشون بود بشدت هم اهل کار
میگفتن: ایشون یه موتور داشتن که باهاش همه جا میرفتن و اهل سر زدن و ارتباط با مردم بودن ،تو روستاهای اطراف همیشه چند تا رفیق داشتن،مثلا یبار گفتن فلانی رو چند روزه ندیدم برم ببینمش در صورتی که دیدن یا ندیدن اون فرد شاید تاثیری تو زندگیشون نداشته ولی تو دل مردم جا می‌گرفتن بس که محبت میکردن:)
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
میگفتن: ایشون یه موتور داشتن که باهاش همه جا میرفتن و اهل سر زدن و ارتباط با مردم بودن ،تو روستاهای
یکم از نحوه تدریسشون گفتن که ایشون بقدری ارتباطشون با بچه ها هم خوب بود که یه روز به جاشون رفتم سر کلاس و بچه ها گفتم من به جای معلمتونم یکیشون گفته: نه ما همون آقا کتی خودمونو میخواییم...! تا اینکه یکی یکی همین رو جلو روم تکرار کردن.. خلاصه که پیر و جوون و بچه فرقی نمیکرد با همه ارتباط خوبی داشتن... فرق تدریسشون با بقیه این بود که با بچه ها میزدن بیرون،سر زمین کشاورزی و خارج از فضای کلاس و با حالت تفریح تدریس میکردن
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇮🇷
میگفتن: ایشون یه موتور داشتن که باهاش همه جا میرفتن و اهل سر زدن و ارتباط با مردم بودن ،تو روستاهای
رفیقشون گفتن یه روز شهید با موتور اومد دنبالم دیگه صدا موتورش آشنا بود مادرم گفتن: برو که لنگت اومد😂🤝
در آخر آقایی که مکان مصاحبه رو فراهم کردن لطف کردن از این کتاب ها بهمون هدیه دادن:)>>> [@Mahfel_Rahaiea]