💢هزینه سازش و اعتماد به غرب [@Mahfel_Rahaiea]

💢هوش مصنوعی دست شایعه‌سازان را رو کرد 🔹تصاویری که به عنوان زندان سوری منتشر شده بود، متعلق به موزه جنگ ویتنام و زندان داعش از آب درآمد. [@Mahfel_Rahaiea]

♦️به حول و قوه‌ی الهی گستره‌ی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت رهبر معظم انقلاب: 🔸مقاومت این است، جبهه مقاومت این است: هرچه فشار بیاورید محکم‌تر می‌شود، هرچه جنایت کنید، پرانگیزه‌تر می‌شود. هرچه با آنها بجنگید، گسترده‌تر می‌شود و من به شما عرض می‌کنم به حول قوه‌ی الهی گستره‌ی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت. 🔸 آن تحلیلگرِ نادانِ بی‌خبر از معنای مقاومت خیال می‌کند که مقاومت که ضعیف شد، ایران اسلامی هم ضعیف خواهد شد و من عرض می‌کنم به حول و قوه‌ی الهی، به اذن الله تعالی، ایران قوی مقتدر است و مقتدرتر هم خواهد شد. ۱۴۰۳/۹/۲۱

🔊صوت کامل بیانات امروز رهبر معظم انقلاب در دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم درباره تحولات منطقه. ۱۴۰۳/۹/۲۱

امروز دیدار خواهر شهید تاجیک رفتیم وایییی که چقدر این خونه با آدم هاش با صفا بودن😍 واقعا انرژی مثبت گرفتم>>>>🌱 این نقاشیم یکی کشیده بود داده ود به خواهرشون [@Mahfel_Rahaiea]

چند تا خاطره ناب از شهید گفتم از کودکیشون که چقدر بخشنده و سختکوش بودن و کمک پدرشون بودن به حدی که یکبار شهید دل‌درد شدید میگیره از سر زمین میاد که چاشت پدرشو ببره اما مادر شهید میگه نه تو انقدر حالت بده نرو میگه نه چاشت بابا رو بیار من ببرم گرسنه اس و مادرشون اجازه نمیدن و میبرنشون دکتر که متوجه میشن آپاندیس شهید مشکل پیدا کرده اما تحت چنین شرایطی هم میخواستن به پدرشون کمک و محبت کنن🥲...

ازدواجشون با دختر خاله اشون بوده اولش زیر بار نمیرفتن میگفتن من می‌خوام برم جبهه شما میخوایید منو پا بند کنید اما بعدا ازدواج میکنن و همسرشون رو راضی میکنن که برن جبهه خواهرشون گفتن خیلییی عروسی ساده ای داشتن حتی وقتی موهای عروس رو (دختر خاله دیگه اشون)رنگ کردن ایشون ناراحت شدن و گفتن مردم توی جنگ و جبهه و توپ و خونن شما چرا مو رنگ کردید و..‌ انقدر همزادپندار بودن...!

پدر شهید میگفتن منم بیام جبهه شهید به پدرشون گفتن من میرم راه کربلا رو باز میکنم شما برو کربلا وقتی بعدا پدرشون میرن کربلا میگن تو راه رو باز کردی ما اومدیم کربلا🥲 واقعا کربلا رفتنمون رو مدیون خون های ریخته شده ایم این راه بسی ارزشمنده>>>

یه شخصیت جالبی که شهید داشتن خیلی علم آموز و کتاب خون بودن و به دیگران توصیه میکردن و جالب تر اینکه با پیر و جوون میتونستن ارتباط برقرار کنن به قدری با پیر های محل خوب بودن و احترام‌میذاشتن و پای صحبتاشون بود که مادر شهید میگفتن بچه های مردم با هم سن و سالای خودشون میچرخن بچه ما با پیرمردا😂 اما ایشون تاریخی که گذشته بود چه داخل محل چه در کل تاریخ زمان شاه رو از پیرای محل میپرسیدن و در حال نوشتن یه کتاب درمورد تاریخ محلشون بودن🤝

کلا خانواده شون به مسائل مذهبی و درس خوندن بچه هاشون اهمیت زیادی میدادن و با این تربیت خواهرشون گفتن یه بار از جبهه اومده بود نماز خوند دیدیم باز بلند شد وضو گرفت نماز خوند! گفتیم مرتضی تو که خوندی گفت که حواسم نبوده دستم چسبی بوده الان درش آوردم دوباره بخونم بابامم گفت این دیگه برا ما وسواسی شده🤌😂